Part _5

177 43 46
                                    

هشت روز بعد ، تقریبا تمام کارها انجام شده بود.
اخرین تغییراته لباسها و تستشون روی تنه مدل مورد نظر برای هر لباس تموم شده بود و همگی کارکنان تقریبا نفس راحتی کشیدن و این راحتی و مدیون رییسشون جونگکوک بودند .

دوشب بی خوابی جونگکوک برای بر طرف کردن کوچیکترین نقص ها نتیجش امضایی بود که رییس  بزرگ کیم سوکجین صاحب شرکت گلدن استار پای هر برگه طراحی زده بود .

به هیچ وجه دیگه نمیخواست بهونه ای برای تحقیر کردن خودش و شرکتش به جین بده .
فکر میکرد دیگه کافیه ...
تلاش هاش برای نزدیک شدن به جین کافیه ... تحریک کردنش کافیه ... نزدیک ترین فاصله ممکن بهش ایستادن کافیه ... عطرشو بوکشیدن کافیه ...میل زیادش برای خیره شدن به اون چشمای شیشه ایش کافیه ...

حرفای روز اخر سوکجین حسابی براش سنگین تموم شد و باعث شده بود اگر فقط اگر کمی تو نقشه ای که داشت مردد شده باشه ، با حرفایی که از جین شنید صد در صد در انجامش مصمم شد .
اون خیلی خودشو دسته بالا گرفته بود بعد از این همه سال وقتش شده بود یک نفر بهش بگه که اون ... هیچی نیست ...

با اینکه دو‌جلسه دوساعته دیگه با گلدن استار داشتن که برخلاف انتظار جونگکوک جین هم در هر دو جلسه حضور داشت ، اینبار سعی میکرد  تا کمتر نگاه خیره قبلش و به جین داشته باشه و اطرافش حضور نداشته باشه .

اما حالا ، این دور کردن های جونگکوک باعث شده بود تا جین از یک طرفه صحبت کردن هاش با جونگکوک ناراضی باشه ، طی این مدت عادت کرده بود همیشه در ادامه صحبتش این جونگکوک باشه که تاییدشون می‌کنه ولی ایندفعه باید در پایان صحبتش منتظر ادامه دادن جونگکوک به اون خیر میموند و خب ... جوابی هم نمی‌گرفت .

بد از اون بحث در دفتر ، جین به محض بیرون اومدن از اتاقش مستقیم به خونه رفت و به خودش مرخصی اجباری داد .

لازم داشت که با خودش کنار بیاد و کمی فکر کنه چون خودش و در معرض خطری که احساسش کرده بود میدید .
چند سال پیش به خودش این قول و داد تا دیگه نزاره در چنین شرایطی قرار بگیره ولی هربار با دیدن اون قلب خیانتکارش میلرزید و تمام بدنش گرم میشد .
احساس خوبی که با هربار دیدن جونگکوک و حس کردن اون کنارش میگرفت چیزی نبود که بتونه انکارش کنه .

سوکجین نتونسته بود جلوی لرزیدن قلبشو بگیره و اینو خیلی وقته فهمیده بود .
شاید همون شبی که محض کنجکاوی صفحه شخصیش و توی اینستاگرام چک میکرد جرقه ای بود که تو زندگی جین زده شده بود و اگر میخواست همونجا باید جلوی پیشرویش رو میگرفت و حالا سرکوب کردن احساسی که بوجود اومده و داشت پرو بال میگرفت خیلی سختر بود

~~~

بعد از تموم شدن کارهای شرکت تونسته بود بعد از چند هفته زودتر از همیشه به خونه برگرده و وقت درست کردن غذای خونگی داشته باشه .

Love , Revenge Onde histórias criam vida. Descubra agora