PART1

327 79 17
                                    


ایده فیک از کاپل تصویر بالایِ

🩷Enjoy🩵

___________

(جونگهان)

سوکمین به مناسبت اولین مدال طلایی که
موفق شدم در مسابقاب استانیِ ورزش شنا دریافت کنم

مهمونی پر سر و صدایی گرفته بود
اونم نه تو خونه اش، بلکه تو خونه ام که اخیرا خریده بودمش!

بهم گفته بود خونه اش کوچیکه و به درد مهمونی نمیخوره و خلاصه قانعم کرده بود یه مهمونی خودمونی تو خونم درست کنیم و همه پذیرایی ها و نوشیدنی ها رو بسپرم رو خودش.

البته که مهمونایی که دعوت کرده بود رو نمیشناختم. مثلا قرار‌ بود مهمونی خودمونی باشه ولی دیگه داشتم به این باور میرسیدم که اون احمقِ نصف جمعت کره رو دعوت کرده خونم!

بعد از کلی رقص، نوشیدنی خوردن، آواز خوندن و به هم ریختن وسایل تو خونم.

بالاخره مهمونی تموم شده بود و مهمونا کم کم داشتن خونه رو خلوت میکردن.به همین خاطر من از این موقعیت استفاده کردم و با قدم برداشتن به سمت سوکمین که حسابی مست کرده بود،
یقیه یِ لباسش رو گرفتم و با حالت تهدید لب زدم:

"دفعه دیگه تو غلط میکنی مهمونی تو خونم بگیری فهمیدی؟ نصف وسایلم به فاک رفت!"

با چشمای خمار چندین بار پلک زد،
و دستش رو روی  همون دستی که یقش رو گرفته بودم قرار داد.

"هیو..نگ چرا اینقدر بزرگش میکنی، هان؟
من یه مهمونی به مناسبت بُردت درست کردم.
این جای تشکرته؟"

با لحن خماری گفت
و من جای اینکه دوباره حرص بخورم.
لبخند خفیفی به اون تحویل دادم و یقه لباسش رو آهسته آزاد کردم"درست میگی،دستت درد نکنه واقعا حقته بابت همین مهمونی، امشب بذارم تو سطل آشغال بخوابی"

"هیونگ!!!~"

با خوشحالی فریاد زد و به رو به رو خیره شد
منم به سمتی که خیره شد برگشتم و با دیدن اون مرد بلند قامت که کت و شلوار خاکستری با راه راه سفید به تن کرده بود، برای لحظه ای خشکم زد.

این دیگه کی بود؟

سوکمین با تمام توانش اون رو در بغل گرفت و بعد بوسیدن گونه اش اون رو به سمت من کشید و  معرفی کرد:"هیونگ،  برادرم سونگچول"

اینبار به من اشاره کرد و رو به برادرش گفت:
"برادرم سونگچول، هیونگ"

"چطوره قراره اسمم رو بفهمه وقتی فقط 'هیونگ' صدام میزنی احمق!!"

dive into love | JeongCheolWhere stories live. Discover now