PART10

161 65 9
                                    

🩷Enjoy🩵

___________

(جونگهان)

این روزا من و سونگ‌چول فقط در مواقع ضروری با هم صحبت میکردیم...

به خصوص سونگ‌چول که صبح زود برای کار بیرون میرفت و شب‌ها خسته و بی حوصله برمیگشت

من هم به طور مدوام باشگاه میرم و تمرین میکنم و استرس مسابقات رو با بافتنی کردن برای جه‌مین رفع میکنم. اینم اضافه کنم که سه روز از نبود جونگ‌سوک میگذره و من مجبورم با یه مربیِ شنا جدید کار کنم. حس عجیبی دارم، انگار یه تیکه از روزمرگیم کم شده.

پرستار بچه گرفتیم تا توی روزهایی که من و سونگچول خونه نیستیم، از پسرمون مراقبت کنه.
البته که اگه سوکمین این روزا مشغول نبود ، هیچ وقت مجبور نمیشدیم پرستار بچه استخدام کنیم چون من بیشترین اعتماد رو به سوکمین و جاشوآ دارم..

احساس میکنم چول از شبی که با هم بحثمون شده ، برخوردش با من تغییر کرده..

انگار هنوز هم به حرف‌هایی که جونگ سوک بهش زده بود شک داره..


امروز  بعد از اینکه از تمیرین برگشتم تو آشپزخونه مشغول آماده کردن شام بودم..

که ناگهان صدای در رو شنیدم و فهمیدم که سونگچول رسیده. پس، با خونسردی تمام از آشپزخونه  بیرون رفتم و به سمت در حرکت کردم تا اون رو برای چول باز کنم. خسته به نظر میرسید. این رو به راحتی میشد از چشماش دید.

"سلام"
کیسه‌ای حاوی شیرینی رو به دستم سپرد و مشغول در اورد کت خاکستریش شد. این تقریبا به یکی از عادت های تبدیل شده بود که بعد از پایان کار برای جه‌مین شیرینی هایی که دوست داره رو بخره،  در حالی که میدونه کاکائو اصلا براش خوب نیست!

"خوش ا‌ومدی، حالت خوبه؟"

پرسیدم و با گرفتن بازوش اون رو به داخل اتاق نشیمن هدایت کردم. حتی با دیدن حالت راه رفتنش میشه خستگیش رو حس کرد!

چون خیلی نگرانش شده بودم بازوش رو محکمتر فشردم و اون برای اینکه آرومم کنه گفت:

"من خوبم، فقط از فشار کار خسته‌ام."

لبخند خفیفی بهم تحویل داد ، اما باز هم اون لبخند نگرانیم رو فروکش نکرد

" برو دوش بگیر یکم هم استراحت کن، اگه هم حس میکنی خیلی خسته ای به قدری که نمیتونی بیای پایین، برات غذا رو بالا میارم. "

سونگچول به نشونه تشکر سر تکون داد و با سختی خودش رو از پله ها بالا کشید.

dive into love | JeongCheolWhere stories live. Discover now