PART8

190 66 9
                                    

🩷Enjoy🩵

___________

صبح روز بعد، جاشوآ و سوکمین با هم به بیمارستان رفتند و مستقیما وارد اتاقی که مادر جاشوآ در اون بستری بود، شدند.

نور اتاق ملایم بود و اونطور که معلوم بود
پیرزن از تک تک اتفاقاتی که تو عروسی پسرش که نتونست توش حضور داشته باشه ،آگاه بود‌.
چون به محض دیدن سوکمین اخم خفیفی کرد و رو به جاشوآ گفت:

"آخرش کار خودت رو کردی آره؟"

"مامان اینطور نگو، تو خودت بهتر میدونی که من هیچ وقت یونا رو دوست نداشتم..من فقط میخوام‌.."

دستای پیر مادرش رو در بین دستاش گرفت و با نگاه انداختت به سوکمین ادامه داد:

"کنار شخصی باشم..که حس کنم در کنار اون آرامش دارم..."

جاشوآ نفس عمیقی کشید و با صدایی آروم‌تر طوری که میخواست به مادرش اطمینان بده گفت: "وقتی تو خونه جونگهان بودم سوکمین واقعا هوام رو داشت‌. اون آدم خوب و مهربونه و من واقعا میخوام زندگیم رو با اون ادامه بدم"

با شنیدن این حرف قلب سوکمین به طرز عجیبی
شروع به ضربان زد و یه حس خیلی خاصی بهش دست داد. مگه قرار نبود این فقط یه ازدواج موقت باشه؟ پس چرا جاشوآ طوری حرف میرد که انگار سالهاست که عاشقشه و میخواد زندگیش رو با اون ادامه بده؟

سوکمین سعی کرد لبخندی مصنوعی بر لب بنشونه. اما قلبش همچنان با تپش‌های نامنظمی میکوبید. تمام تصوراتی که تا این لحظه از ازدواج موقت در ذهنش داشت، حالازیر سوال رفته بود و نمیدونست چه واکنشی میتونست نشون بده!

در حالی که نگاهش رو از جاشوآ میدزدید، به سمت مادر شوهرش برگشت و با صدایی آروم گفت: "خانم... من... من سعی می‌کنم بهترین همسر برای جاشوآ باشم."

مادر جاشوآ با دقت به سوکمین خیره شد و
پس از چند لحظه سکوت، سرش رو آروم بالا و پایین تکون داد و گفت: "میدونم که این موضوع برای خیلی‌ها پذیرشش سخته اما ...من به عنوان مادری که فرزندش رو دوست داره فقط خوشبختیش رو میخوام. پس تا وقتی که زنده‌ام، هر کاری از دستم بربیاد برای حمایت از شما انجام میدم.‌‌.."

سوکمین که از حرف‌های مادر جاشوآ بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود. ناگهان به آرامی دستش رو روی دست پیرزن گذاشت و گفت: "متشکرم...
من هم تمام تلاشم رو می‌کنم تا شما رو خوشحال کنم.قول میدم"

جاشوآ که از حمایت مادرش بسیار خوشحال بود، به سوکمین نزدیک‌تر شد و دست اون رو در دست گرفت و در اون لحظه، هر سه نفر احساس نزدیکی و پیوند عمیقی با هم کردند....

dive into love | JeongCheolWo Geschichten leben. Entdecke jetzt