part6

37 8 25
                                    

+این یه قراره؟

بعد از اینکه زیر اندازشون رو کنار درخت کوچیکی پهن کردن ، تهیونگ مشغول چیدن خوراکی شده بود
جونگکوک به این فکر میکرد که چقدر تهیونگ متفاوته..
استایلش، سبک زندگیش، حرف زدنش و حتی قرار گذاشتنش هم عجیب و متفاوت بود
پسر کوچیکتر قبل از آشنایی با تهیونگ فقط یک دوسپسر داشت که آدم نرمالی بود
ناخودآگاه توی ذهنش تهیونگ رو با اون مقایسه میکرد
یادش بود که مین‌هو اولین قرارشون رو توی یک رستوران معمولی گذاشته بود

_حواست هست به من؟

با حرف تهیونگ از مرور خاطراتش دست کشید و با خجالت عذرخواهی کرد

+ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد میشه دوباره تکرار کنی

_اشکالی نداره جونگو پیش میاد..گفتم که خب آره یجورایی این یه قراره

+یجورایی؟

تهیونگ نامطمئن به چشمای جونگکوک نگاه کرد و سعی کرد کارش رو توجیه کنه

_میدونم کله سحر بیدارت کردم بعدم الان یچیزی شبیه پیک نیک رو فراهم کردم اما خب یه دفعه این تصمیم به ذهنم اومد دیگه حواسم نبو...

+تهیونگ..آروم باشش

جونگکوک با خنده و تعجب کمی جلو تر رفت و شونه های پسر رو گرفت
میدونست تهیونگ سعی کرده خود واقعیش رو نشون بده و حالا ترسیده از اینکه پس زده بشه

+بنظر من این متفاوت ترین و آرامش بخش ترین قراریه که ینفر می‌تونه تجربه کنه..هوم؟

جونگکوک درست میگفت اگر الان تو یه رستوران لاکچری بودن باید مدام تظاهر میکردن
مدل غذا خودنشون ، حرف زدنشون و حتی لباس پوشیدنشون

_خوشحالم که دوسش داری...بیا از این اسنک ها بخوریم

+اوو خودت درستشون کردی؟
_اوهوم
+چه کدبانویی هستییی
جونگکوک با درک حرفش سرخ شد و اروم یکی از اسنکا رو برداشت و گاز بزرگی بهش زد
+هوممم واقعا عالیهه

تهیونگ با لبخند سری تکون داد و کنار پسر نشست و خودش هم اسنکی برداشت و شروع به خوردن کرد

جونگکوک نگاهی به نیم رخ تهیونگ کرد ((خیلی جذابه خیلی جنتلمه خیلی خوبهههه))
چشماش رو بست و سرش رو روی شونه تهیونگ گذاشت

این واقعا آرامش بخش ترین دیت جهان بود

_جونگکوک
+بله
_یادمه که گفتی مدلی
+آره چطور؟
_من دوربینمو آوردم که ازت عکس بگیرم اشکالی نداره؟
+اوه واقعا؟ ولی الان لباس اونقدر خوبی تنم نیست تازه میکاپ هم ندارم که
_جونگو تو همینطوری که هستی خیلی زیبایی...میرم دوربینمو بیارم

جونگکوک نمیخواست عجله کنه و سریع امیدوار بشه به رابطه، با اینکه قلبش با حرفای پسر گرم میشد اما همچنان مغزش سد محکمی رو نگه داشته بود
لحظه اول از حرفهای پسر امیدوار میشد و ثانیه ای بعدش مغزش میگفت(اینا میتونه یه تظاهر هم باشه)
+لعنت به این افکار شکاک بزارید لذت ببرم از این لحظه..

blind date Where stories live. Discover now