part5

31 9 21
                                    

از دید هوسوک

دستامو روی زانوهام گذاشته بودم و سخت نفس میکشیدم
تکرار خاطرات تاریکی که فقط یونگی و هیونگم خبر داشتن تمام انرژیم رو گرفته بود..ضعف و درد مثل زنجیر محکم دور زانوهام پیچیده بود

خونه یونگی...حتی چشم بسته هم میتونم راه خونش رو پیدا کنم
*دینگ دینگ

یونگی: خبرت بیاد خب زودتر میومدی دلم هزار راه...

محکم بغلش کردم و چشمام رو بستم

×...یونگ

#اوه...خب..بریم داخل؟

×قول میدی بازم بزاری بغلت کنم؟

#دیگه پرو نشو بیا ببینم چه مرگته

همیشه همین بود...اویل دوستیمون خیلی ناراحت میشدم اما کم کم متوجه شدم یونگی در ظاهر شاید بخاطر خجالتش ممکنه آدما رو پس بزنه..

فلش بک اولین روز آشنایی

هوسوک:عجب دانشگاه تخمی ای قبول شدیما هیونگ

جین: همینم از سرت زیاده توقع دانشگاه بین‌المللی کره رو نداشته باش کله پوک

هوسوک: وا هیونگ مگه من چمه؟

جین: تو دانشگاه بین‌المللی کره قبول شدی؟

×نه

جین:تو پول داری شهریه اونجا رو بدی؟

×نه

جین: پس ببند دهن گشادتو دونسنگ قشنگم

محوطه دانشگاه برخلاف عقیده هوسوک بزرگ و زیبا بود
ساختمون اصلی که تابلوی بزرگ (دانشگاه هنرهای نمایشی) روش نصب شده بود بنظر تازه ساخت میومد

×باید بریم سالن اجتماعات؟

جین:آره میخوان قوانین رو به سال اولی‌ها بگن

هر دو به سمت ردیف های اخر که جای خالی برای نشستن بود رفتن و کنار هم نشستن
هوسوک بعد کمی نگاه کردن به جلو توجهش به پسره کناریش جلب شد
پوست سفید و چشمای کوچیک پسر اونو یاد گربه ها مینداخت

×سلام.. توهم دانشجو هستی؟

#نه بیکارم اومدم اینجا

×وا سگ گازت گرفته مگه
حالا اینارو ولکن چه رشته ای میخونی؟

#کارگردانی

×ایوللل منم همینطور میتونم اسمتو بدونم؟

#نه
×وا خب بیا دوست بشیم اونجوری دیگه تنها نمیمونیم بعد کلاسا میتونیم بریم کافه باهم حرف بزنیم بعد پروژه ها رو با..

#همیشه انقدر پرحرفی؟

×ها؟

#نیازی به دوست ندارم

× اصن کی خواست با تو رفیق بشه دوتا بسته قرص مسهل هم بخور از بس که یوبسی

#خفه شو فقط

blind date Donde viven las historias. Descúbrelo ahora