با صدای داد جایون خودش رو بیشتر توی مبل جمع کرد، مادرش سعی میکرد کنترلش کنه اما دختر دیوونه شده بود و کل خونه رو روی سرش گذاشته بود!
سه روز از روزی که مُرد و گفت موافقه میگذشت!
وقتی براشون تعریف کرد، از تصمیمش، از پیشنهاد کیم، از قبول کردنش...لحظه به لحظه صورت مادر و خواهرش سرخ تر شد و در آخر جایون مثل یه بمب ترکید!
جیغ میکشید، خودش رو میزد و موهاش رو میکشید، صورت سرخ و اشک های درشت خواهرش دلش رو خون میکرد اما باید میدونست هیچ چیز جز اون تصمیم نمی تونست نجاتشون بده!
جایون فریاد کشید:
- جین تو چه غلطی کردی؟ تو گی بودی؟ تو تک پسر این خانواده ای چجوری تونستی این کارو با بابا بکنی کثافت!
کثافت توی گوشش اکو شد، بغض نکرد، گریه نکرد، دلش خون نشد، کثافت بود که پیشنهاد کیم نامجون رو قبول کرده بود، قبول کرده بود معشوقه اش باشه...کثافت بود که با اینکه گرایشی به همجنس خودش نداشت حراج زده بود به تمام باورهاش...
جایون خواهر بزرگش فریاد کشید:
- تو انقدر خراب بودی که میخوای بری زیر خواب یه مرد گی بشی؟
جین با صورتی که سعی داشت بی تفاوت نگه داره، نگاهش رو به زمین دوخت. جایون عصای توی دستش رو جلوی جین انداخت که جین تند سرش رو بلند کرد، صورتش خیس از اشک بود، این بار با گریه فریاد زد:
- زندگی و غرور و شخصیتمونو زیر پات گذاشتی جین؟ باید بشینیم به فنا رفتنتو نگاه کنیم؟
به گلدون نزدیک در چنگ زد و محکم به زانوی آسیب دیده اش کوبید، جین بهت زده نگاهش می کرد، جایون اینبار مثل یک بچه ی مظلوم زار زد:
- آخ جایون...داداش کوچیکت داره خودشو حراج میکنه!
کمرش خم شد و شونه هاش شروع به لرزیدن کرد، به سمت زمین سقوط کرد که قبل مادرش جین خیز برداشت و نرسیده به زمین تو آغوشش گرفت، با صدای لرزونی گفت:
- نونا...
بین حرف جین پرید و غرید:
- خفه شو جین، اسممو به زبونت نیار کثافت!
گونه ی خیس جایون رو بوسید که جایون با هق هق سرش رو پس کشید:
- کاش میمردم جین، کاش میمردم و این روزهارو نمیدیدم که داری تنتو حراج میکنی...کاش نمیدیدم که بابای بیشرفمون اجازه داده پا توی تخت یه...
جین سرش رو با سینه ی خواهرش کوبید، از اینکه به پدرش گفته بود بیشرف اولین قطره روی تیغه ی بینیش سُر خورد، نمیخواست فکر کنه به هیچی...به بعدش...به اینکه قراره چی پیش بیاد!
- نگو جایون...بابا سخت راضی شد...بابا هم...
جایون دستش رو دور شونه های جین حلقه کرد:
- بابا چی؟ بابا راضی شد واسه اینکه پول بدهی و دیه رو بدی بری بشی معشوقه ی رییست؟
لب گزید و سکوت کرد، خواهر بزرگش نمی دونست که پدرش قیامت به پا کرد، که بند رو به هم ریخت و چند پلیس به زور نگهش داشتند، پدر تا مرز سکته رفت و اومد.
نمیخواست پنهونی انجام بده کارهاشو، بهترین کار بود برای جمع کردن زندگیشون، حتی اگه ازش متنفر میشدند بهترین کار گفتنش بود!
هنوز صدای نعره ها و فریاد های پدرش تو گوشش بود، اینکه با چه لحنی باهاش صحبت کرد! اما نمی دونست که پدرش تو ملاقاتی که با حضور و به کمک وزیر زبردست کیم نامجون ترتیب داده شد، چی شنید و چی گفت که با سکوت طولانی سرد و خشک جواب جین رو داد:
- راضی نیستم اما چاره ای نیست، ازت دلخورم، ولی کیم باید به قولش عمل کنه...
و رفت! نمیدونست سِحر اون مردک چی بود که پدرش سکوت کرد، ناراضی بود اما سکوت کرد!
چند دقیقه توی آغوش هم ساکت بودند، خواهرش با غرور و شخصیت شکسته اش که همه چیز رو از چشم خودش میدید آروم دست میکشید رو موهای جین، از روزی که توی مستی تصادف کرد و پاش مشکل دار شد، همش فکر میکرد اگه به حرفش گوش نمیکنن و کاری باب طبعش انجام نمیدن به خاطر اینه که ناقص میبیننش! حتی با وجود سی سال سن هر خواستگاری که داشت رد کرد!
با صدای خش دار پرسید:
- کِی...کِی قبول کردی بری خونه اش؟
چشم هاش رو بست و لبش رو تر کرد:
- صبح...بعد از ملاقات با بابا!
عصبی پرسید:
- بابا چطوری قبول کرد؟
جین لب گزید و نالید:
- نمی دونم...به خدا نمیدونم چی گفت بهش، نمی دونم تو اون یه ربع ملاقاتی که گرفت چی گفت که بابا رضایت داد!
جایون، جین رو از خودش دور کرد. جین همونطور بی تکلیف و خمیده وسط سالن خونه نشست و درمونده به جایون نگاه کرد که عقب عقب رفت و به دیوار تکیه زد.
رو به مادر ساکت شده اشون گفت:
- نایون رو ببر تو اتاق!
مادرشون با گریه دست نایونی که خشک شده بود گرفت و جین و جایون رو تنها گذاشتند، جایون عصبی به موهای کوتاهش دست کشید و با خودخوری گفت:
- چند ماه؟
جین سوالی نگاهش کرد که جایون دوباره لب زد:
- چند ماه معشوقه اشی؟
جین لب گزید و با غصه گفت:
- نه ماه، تا پایان محکومیت بابا و بعدش بدهی بابا رو میده...
با پوزخند بین حرف جین پرید:
- اگه تا اون موقع معتاد به سکس کردن باهاش شدی چی؟
جین بهت زده نگاهش کرد که جایون با پوزخند گفت:
- هان؟ چیشد؟ بدت اومد؟ انتظار نداری که نه ماه بری خونه اش و باهات کاری نداشته باشه؟ اونم مردی که گیه!
جین عصبی دستی به موهاش کشید:
- حرف دهنتو بفهم جایون!
جایون عصبی خندید:
- بهت بر خورد؟ حالا حالاها باید بشنوی...دو سال دیگه که خواستی ازدواج کنی و زنت فهمید واسه یه سال داشتی نقش دستمال کاغذی یکی دیگه رو بازی میکردی، چی میخوای بگی بهش؟
اینبار مقاوم نبود، گلوش میسوخت، درد میکرد انگار چیز سنگینی بهش فشار می آورد، دست هاش رو روی گوشش گذاشت و با حرص گفت:
- بسه عوضی!
- عوضی تویی که وقتی گی نیستی داری میری زیر خواب یه مرد دیگه بشی! فکر کردی عاشق چشم و ابروته؟ نه احمق میشی دستمال کاغذیی که بعد استفاده شوتت میکنه تو سطل آشغال! بعد استفاده هاش از تو با یه اردنگی پرتت میکنه بیرون...
حرف هاش درد داشت، بد زخم میزد، جین خودش همه چیز رو میدونست اما اینکه با این لحن تو صورتش فریاد بزنن باعث میشد بشکنه...
به خواهرش که با صورت سرخ شده و چشم های خون افتاده نگاه کرد:
- من گیام!
با حرفی که زد خودش هم مبهوت شد، خواهرش خشک شده بهش نگاه کرد و کم کم شروع به خندیدن کرد:
- عه؟ پس کثافت بودن رو ازش یاد گرفتی؟
- خفه شو جایون...
هیستیریک خندید:
- خفه شم؟ نگم؟ واسه چی؟ همون شب اول وقتی داشت بهت نزدیک میشد دنیارو میاره جلو چشمات...بعد یه مدت میفرسته خونه دوستاش...دست به دست میشی بینشون...کثافت!
جین با تمون وجود فریاد زد:
- خفه شو جایون! من بیست و پنج سالمه...بچه و احمق نیستم!
براش سنگین بود توهین و تحقیرهایی که شنیده بود، جایون هیچوقت اینطور با شخصیتش بازی نکرده بود، هیچوقت ارزشش رو انقدر پایین نیاورده بود!
YOU ARE READING
🐋Whale 52 hz🐋
Fanfictionنهنگ 52 هرتز🩵 نامجون مدیر شرکت طراحی و نقشه کشی در ازای دادن وامی به کارمندش کیم سوکجین ازش میخواد که معشوقهاش باشه و باهاش زندگی کنه... کاپل: نامجین کاپل فرعی : سپ ژانر: درام، عاشقانه، انگست، اسمات روز آپ: گشادیسم نمیزاره روز مشخص داشته باشم😂🥂