chapter. 7

63 8 0
                                    

غروب آفتاب دیروز کنار ساحل جیسونگ رو خسته کرده بود و الان داشت گرمای اونجا رو تو خواب عمیقش دور میکرد..... بدون تیشرت و فقط با یه شلوارک راحت روی تخت نرم خودش دراز کشیده بود و جوری تو خواب عمیق بود که حتی سر صدای آشپزی عموش رو نمیشنید.....

گوشی جیسونگ روی میز کنار تخت شروع به زنگ خوردن کرد..... اما جیسونگ در حدی عمیق خوابیده بود که حتی اونم که بغل گوشش بود رو نشنید..... مینهو با ملاقه ای که تو دستش بود به سمت اتاق جیسونگ رفت و خودبه خود به حالت خواب آلوی جیسونگ خندید....

جیسونگ کم کم و بالاخره تکون خورد و چشماشو باز کرد.... نشست.... ویندوزش بالا نیومده بود و با یه چشم باز به مینهو خیره شد.....

مینهو سرشو تکون داد و گفت:میگم وایسا آپلود شی بعد گوشیتو جواب بده.....

جیسونگ تازه فهمیدم کجاس چیشده اونی که جلو در وایساده کیه و گوشیش داره زنگ میخوره.... خمیازه ای کشید.. گوشیشو برداشت و اسم رو خوند:어머니

مکث کرد و بعد جواب داد:

جیسونگ :سلام مامان.....

جیونگ:یا خدا هنو خوابییییی؟

جیسونگ:مامان امروز روز مدرسه نیس که..... خسته بودم زیاد خوابیدم....

جیونگ:خسته براچی؟ نکنه باز بار بودی دیشب؟

جیسونگ:نه بابا بار چیه..... با م...... با عمو رفته بودم کنار ساحل......

جیونگ:وای بالاخره آدم شدی.... خدایا شکرت....

جیسونگ:مامان اذیت نکن دیگه.... حالا برای چی زنگ زدی؟

جیونگ:همینجوری... خواستم ببینم که خوش میگذره حالت خوبه.... باباتم هی میگفت زنگ بزنم ببینم عموتم خوبه؟

جیسونگ:عمو... آره عموعم خوبه.....

جیونگ:باشه پسرم... مراقب خودت باش.... من دیگه برم...

جیسونگ:باشه مامان... شما هم همینطور... خدافظ

جیسونگ تلفن رو قطع کرد و به مینهو خیره شد.... مینهو لبخندی زد و گفت:با توجه به اینکه رگ سنجابیت بعد خستگیت زده بود بالا تا یک ظهر گرفتی خوابیدی منم از کار انداختی.... ناهار آمادس و اینکه دارم میرم دادگاه....

جیسونگ چند بار و سریع پلک زد تا فکوس کنه و گفت:دادگاه؟ امروز میخواین طلاق بگیرین؟

مینهو نفس عمیقی کشید و سرشو به علامت تایید تکون داد... جیسونگ از رو تخت بلند شد... تیشرت ست شلوارکشو پوشید و به سمت مینهو رفت.. مینهو آماده رفتن بود... جیسونگ یکم قرمز شد و مینهو گفت:چیزی شده؟ چیزی میخوای برات بگیرم؟

جیسونگ دستاشو به پشتش برد و تو هم گره زد... مث بچه کوچولو ها شونه هاش رو به سمت چپ و راست تکون داد... چیزی نگفت ولی قبل از اینکه مینهو اکتی داشته باشه نزدیک شد و گونه ی مینهو رو بوسید و آروم گفت:موفق باشی.... مینهو....

💙🫂𝐃𝐨𝐮𝐛𝐥𝐞 𝐮𝐦𝐛𝐫𝐞𝐥𝐥𝐚🫂 💙(completed) Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt