chapter. 11

49 7 0
                                    

سه ساعت میشد که جیسونگ سرش روی شونه ی فیلیکس بود و هنوز آروم و بی صدا گریه میکرد جوری که گونه ها و بینیش و چشماش کامل قرمز بود.

فیلیکس به در اتاق عمل خیره شده بود که پرستاری یا دکتری بیرون بیاد تا امیدی به جیسونگ بده و باعث شه که جیسونگ آروم بشه

مدتی گذشت که در اتاق عمل باز شد، دکتر جانگ با دو پرستار خارج شدن، جیسونگ سریع بلند شد و فیلیکس پشتش، فیلیکس دست جیسونگ رو گرفت و به سمت دکتر دوییدن

دکتر جانگ با آرامش و جدیت سر جای خودش ایستاد، فیلیکس با استرس پرسید:دکتر جانگ! چیشد؟ عمل چطوری پیش رفت؟

دکتر جانگ با جدیت دستی به عینکش زد و گفت:عمل خوب پیشرفت، اما فعلا باید داخل آی سی یو باشه، گلوله به بالای سینه راست اثابت کرده اما کامل وارد نشده..... باید خدارو شکر کنید، مینهو مرد قوی ایه و بدنش آماده برای ضربه بوده.... اگر کس دیگه ای مثل مینهو تیر میخورد قطعا الان مرده بود....

جیسونگ چشماشو بست، قطره اشک از چشمش به راحتی میریخت، حالا الان جیسونگ خودشو مقصر میدونست که چرا به مینهو نگفته بود که پیامی از ناشناس داشته، شاید اگر مینهو میدونست جلوی سجین وایمیستاد و زندگی خودشو معشوقش رو نجات میداد و الان خودش تو بستر بیمارستان گیر نمیوفتاد.....

فیلیکس به جیسونگ کمک کرد تا صورتش رو بشوره و از درد و سوزش چشمای قرمزش راحت بشه، با ارامش با همدیگه به سمت غذا خوری بیمارستان رفتن، جیسونگ نشست و فیلیکس به سمت یخچال ها رفت، ساندویچ آماده برداشت و با استفاده از فر غذا خوری اون ها رو گرم کرد، با دو تا نوشیدنی و ساندویچ ها به سمت جیسونگ برگشت

جیسونگ به یه نقطه خیره شده بود و هیچ حرکتی نمیکرد و فقط هرزگاهی فین فین میکرد، فیلیکس نشست، ساندویچ و نوشیدنی جیسونگ رو جلوش گذاشت، دست جیسونگ رو لمس کرد تا توجهش رو بگیره

جیسونگ به همون نقطه خیره شده بود و حرکتی نمیکرد، فیلیکس دوباره دست جیسونگ رو تکون داد و اروم گفت:جیسونگی..... غذاتو بخور.... از صبح هیچی نخوردی....

جیسونگ دو سه بار پشت سر هم پلک زد تا اشک هارو کنترل کنه، آب دهنشو قورت داد و گفت:نمیخورم.... میل ندارم....

فیلیکس هوفی کشید و دوباره گفت:جیسونگ خواهش میکنم.... تو از صبح هیچی نخوردی.... هیچی.... مینهو با گریه زاری و گرسنگی تو حالش خوب نمیشه....

جیسونگ خودشو باخت و دوباره آروم شروع به گریه کردن کرد و گفت:و... ولی اگه من احمق... ب.. بهش گفته... ب.. بودم که ا... اون... پیامو گرفتم... حداقل الان اینجا نبود! مینهو به خاطر من بستریه.... به خاطر من....

و آروم گریه کرد، فیلیکس هم اونجوری چیزی از گلوش پایین نمیرفت پس دستشو رو دست جیسونگ گذاشت و آروم نوازش کرد، جیسونگ صورتشو تو دست آزادش پوشوند و اروم گریه کرد.....

💙🫂𝐃𝐨𝐮𝐛𝐥𝐞 𝐮𝐦𝐛𝐫𝐞𝐥𝐥𝐚🫂 💙(completed) Kde žijí příběhy. Začni objevovat