chapter. 12

48 7 0
                                    

جیسونگ لپاش قرمز شد، میتونست حدس بزنه که باباش در مورد چه موضوعی میخواد باهاش حرف بزنه، با دستمال دهنشو پاک کرد و به پدرش تایید کرد تا ببینه که چی میگه

سوبین لبخندی زد و دست پسر خودش رو توی دستش گرفت و آروم گفت:پسرم.... ما رابطه ی تو و عموت رو دیدیم... واقعیتش مینهو از من و مادرت چیزی پرسید که ما مخالفت نکردیم... ولی مهم اینه که تو هم باید جواب بدی

جیسونگ آب دهنشو قورت داد و پرسید:چه سوالی؟

سوبین روی دست جیسونگ دو ضربه زد و گفت:مینهو.... درسته که عموته و هم خونته... و ازدواج کرده بوده و بچه دار بوده ولی توی زندگی قبلش همونطوری که میدونی اتفاق های جالبی براش نیوفتاده.... اما الان میخواد زندگی کنه... و یار زندگیشو انتخاب کرده...... اون تویی جیسونگ!

جیسونگ هر چقدر که تونست قرمز شد، نفس کشید تا حرفی بزنه ولی چیزی بیرون نیومد، سرشو پایین آورد، سوبین چند دقیقه ای به جیسونگ خیره شد و بعد پرسید:قبول میکنی که با مینهو باشی و زندگی کنی؟

سوال یه دفعه ای بود و جیسونگ بعد از این همه اتفاق با شنیدن این سوال هیجان زده شده بود و نه میتونست رد کنه نه سکوت، به سوبین نگاه کرد و بعد از مدتی سوبین خنده ای سر داد و گفت:من پسرمو میشناسم....میتونم تو چشماش ببینم که چقدر با این قضیه موافقه

جیسونگ لبخندی خجالتی زد، سوبین به جیونگ علامتی داد و جیونگ فهمید که جیسونگ قبول کرده، فیلیکس در کنار اونها لبخندی زد و بلند شد و جیسونگ رو بغل کردن بهش گفت:تبریک میگم جیسونگ!

جیسونگ لبخندی زد و گفت:ممنونم فیلیکس.... من.... برم خونه بهتره..... لباسمو عوض کنم و بیام... بعد میخوام مینهو رو ببینم

فیلیکس تایید کرد و گفت:مطمعنم الان تو بخشه، تو برو خونه حموم برو لباساتو عوض کن، تا اون موقع مینهو بهترم شده

جیسونگ تایید کرد و با پدر و مادرش و فیلیکس خدافظی کرد و به خونه برگشت

سوبین به سمت اتاق مینهو رفت و وارد شد، لبخندی به مینهو زد و روی صندلی کنار تختش نشست و گفت:خسته نباشی برادر.......ولی هنوز هم مثل بچگیات کله شقی، حواسمون نباشه خودتو به کشتن میدی

مینهو به سختی خندید و گفت:حالا که زندم خداتو شکر کن! جیسونگ چیشد؟ بهش گفتی؟

سوبین لبخندی گرم زد و گفت:میخوای دقیقا بعد مرخصیت یه مراسم بگیریم که فقط خودمون باشیم، یا یکی دو ماه بعد مرخصیت؟

مینهو لبخندی بزرگ به صورتش اومد، به جای جواب دادن به سوبین گفت:جدی قبول کرد؟ وای.... وای خیلی خوشحالم.... بالاخره مال من شد...

سوبین رو شونه ی چپ مینهو زدو و گفت:بچه باباش اینجاستا...بذار برگه رو امضا کنید بعد

مینهو پوزخندی زدو گفت:بدون برگه هم هست! جیسونگم از همون اول مال من بود!

💙🫂𝐃𝐨𝐮𝐛𝐥𝐞 𝐮𝐦𝐛𝐫𝐞𝐥𝐥𝐚🫂 💙(completed) Where stories live. Discover now