⟡ ⁶𝖬𝖺𝗄𝖾 𝖺 𝗐𝗂𝗌𝗁 𝖿𝗈𝗋 𝗆𝗒 𝖡𝖽𝖺𝗒.

60 13 3
                                    

قیافه‌ش دوباره حالتی بین عصبانیت و کلافگی به خودش گرفت و سمت در رفت و بعد باز کردنش، با یه کوه یخ رو به رو شد که بدون حرفی از کنارش رد شد و خودش رو به هال کوچیک خونش رسوند.

تکخند عصبی اي روي لبش نشست و سمت هال قدم برداشت:

- هی، تو..

و قبل اتمام جملش، با چشم های سرد تر از همیشه ي اون پسر بلند قد رو به رو شد و این باعث شد اخمش از بین بره. براي چی عصبی و ناراحت به نظر میومد؟هرچقدر هم كه ازش عصبی بود و نسبت بهش حس بدی داشت، ولی خب تهش، بومگيو انسان بود! با این حال لحنش همون حالت اولیه بود و فقط حالت چهرش آروم تر شده بود:

- چته..؟ چرا قیافت آویزونه؟

و نگاه بی تفاوت یونجون که برای چند ثانیه ازش گرفته شده بود، دوباره به نگاهش گره خورد. پسر بی هیچ حرفی جلو اومد و دست بومگیویی که هنوز دنبال یه دلیل برای قیافه‌ی آویزون پسر بود رو، برای چند ثانیه نگه داشت و بعد از رها کردنش خواست سمت در برگرده که صدای بومگیو متوقفش کرد:

- با تو بودم! چرا پکری انقدر؟

و چشم هاش رو توي کاسه چرخوند. واقعا چه مرگش بود؟

پسر چند قدمی که طی کرده بود رو برگشت و با تکیه دادن به دیوار، دست هاش رو توي جیب اور کتش فرو برد و با همون لحن سرد که هیچ حسي رو منتقل نمیکرد، پرسید:

- تولدت کيه؟

و سوالش باعث شد بومگیو بخواد بکوبه پس کله ي اون دراز همیشه اور کت به تن! این چه سوال بی ربطی بود؟

- خدایا تو حالت خوبه؟ تاریخ تولدم رو میخوای چیکار؟

- هیچی فقط.. اون روز قاعدتا براي تو متفاوت تر و بهتر نسبت به بقیه روز ها میگذره، نه مزخرف تر نسبت به بقيشون؛ نه؟

بومگیو با انداختن خودش روي دسته ي مبل، کوسن رو از روی مبل برداشت و روی پاش نگهش داشت و با قرار دادن آرنج دستش روش، چونش رو به کف دستش تکیه داد و به یونجون خیره شد:

- طبیعتا.. آره؟

و دوباره چشم هاش رو چرخوند. اون لعنتي واقعا داشت بی ربط حرف میزد.

- تولدمه.

شنیدن زمزمه آروم یونجون باعث شد بفهمه که مثل بیشتر وقت ها زود قضاوت کرده و حرف هاش همچین هم بی ربط نبوده؛ پس تولدش بوده و طبق حرف هاش روز تولدش نسبت به بقیه روز هاش مزخرف تر بوده که اینجوری بود. ولی... اون ویرانگر بود!

- مگه موجودات خیالی هم تولد دارن؟

قبل از این که بخواد حتي به تبریک گفتن فکر کنه، سوالی که توث ذهنش پررنگ شده بود رو به زبون آورده بود و بعد از چند ثانیه با نگاه یونجون، احساس شرمندگی کرد:

ᥣᥲs𝗍 ᥕіsһWhere stories live. Discover now