⟡ ¹³𝖯𝗋𝖾𝗍𝖾𝗇𝖽𝗂𝗇𝗀 𝗅𝗂𝗄𝖾 𝗁𝗎𝗆𝖺𝗇𝗌.

56 11 1
                                    

پلک هاش که به شدت سنگين بودن رو به زحمت باز كرد و اطرافش رو از نظر گذروند. محوطه ی اتاق بدون هیچ نور مصنوعي اي کاملا روشن بود و بومگیو خيلي راحت متوجه شد به جز خودش کسی تو اتاق حضور نداره. بدنش به قدری کوفته بود که جز پلک زدن توان انجام هیچ کار دیگه ای رو نداشت. زبونش رو روی لب های خشکش کشید و با یه ذره تکون خوردن درد در ناحیه ی پایین تنش باعث شد آه آرومي از گلوش بيرون بياد. هیچ ایده ای نداشت که یه رابطه میتونه تا اين حد بدنش رو ضعیف کنه.

آروم ملحفه رو پایین کشید و به بدن برهنش نگاه انداخت. واقعا به دوش گرفتن نیاز داشت! نفس عمیقی کشید و خودش رو بالا کشید. ملحفه از روي بدنش كنار رفت و مارك هايي كه شب قبل توسط يونجون رو بدنش كاشته شده بودن، شروع به خودنمايي كردن. کشاله ی رونش کاملا کبود بود. کبودی هاي عمیقی که مطمئن بود قرار نيست به زودی اثرشون پاک بشه. دستش رو روي کبودی کشید و سوزشش باعث شد چشم هاش رو روی هم فشار بده. اون پسر پوست نازک رونش رو وحشیانه مارک کرده بود و به طرز عجيبي بومگیو اعتراضی از این موضوع نداشت.

قبل از اینکه بتونه خودش رو از تخت پایین بکشه در اتاق باز شد و بومگیو فقط تونست به پتو چنگ بزنه تا به دلیل نامعلومی بدن لختش رو زیرش قایم کنه. پشت در همون شخصی که انتظار میرفت، ایستاده بود و بومگیو واقعا هیچ دلیلی برای اینکه چرا انقدر مضطربه، پیدا نمیکرد.

يونجون لبخند به لب بود و لبخندش خیلی با دفعات قبل فرق ميكرد:

- صبح بخیر چوی بومگیو.

بومگیو خيلي واضح از نگاه یونجون دوری کرد و همونطور که پتو رو دورش میپیچید روی تخت نشست. با افتادن وزنش روی پایین تنش نتونست دردش رو کنترل کنه و صورتش رو در هم و لب هاش رو بين دندون هاش كشيد.

چشم های یونجون که میشد نگرانی رو ناباورانه درشون دید، بومگیو رو برانداز کردن:

- خیلی درد داری؟...

بومگیو سرش رو خیلی سریع به نشونه مخالفت تکون داد:

- نه.. خوبم!

يونجون تكيش رو از ديوار گرفت و با چند قدم به بومگیویی که تقلا میکرد از روي تخت بلند شه، رسید. کاملا واضح بود که درد داشت و بلند شدن از تخت براش سخت بود. بی اراده سمتش خم شد، یه دستش رو دور کمرش حلقه کرد و دست دیگش رو زیر پاهاش برد و خیلی راحت بومگیو رو تو بغلش گرفت.

چشم های بومگیو متعجب از کار یونجون روی صورتش زوم شد:

- چ.. چی کار میکنی؟

با ناديده گرفته شدنش توسط یونجون بی حرکت توی بغلش جا گرفت. یونجون با چند قدم از اتاق خارج و جلوی در حموم متوقف شد. قبل از اینکه بومگیو رو زمین بزاره نیشخندی زد:

-خودت میتونی بری یا بیام کمکت!؟

بومگیو پاهاش رو تو هوا تکون محکمی داد و چشم هاش رو چرخوند:

ᥣᥲs𝗍 ᥕіsһOnde histórias criam vida. Descubra agora