⟡ ²𝖢𝗋𝖾𝖺𝗍𝗈𝗋 𝗈𝗋 𝖣𝖾𝗌𝗍𝗋𝗈𝗒𝖾𝗋?

113 21 0
                                    

چشم هاش با نور محیط ناخودآگاه باز شد و با دیدن فضای دورش برای لحظه ای به فکر فرو رفت. چرا رو مبل خوابیده بود؟ و لحظه ی بعد بود که بی توجه به جواب سوال قبلیش یاد اتفاقات دیشب افتاد. با صورتی که دیگه هیچ نشونه ای از خواب درش دیده نمیشد، روي مبل نشست و به اطرافش خیره شد. حتما دیشب از خستگی توهم زده بود وگرنه هیچ نشونه ای نمیگفت که دیشب یه پسر دراز بی نام و نشون اومده تو خونش و اسمش رو هم میدونسته!

افکارش رو با مهر محکمی که تو ذهنش بهشون زد جمع کرد و برای سرکار رفتن بلند شد و بیست دقیقه بعد برای بستن بند کفشش جلو در خم شده بود و بعد اون فوری از خونه خارج شد. با یه پیاده روی کوتاه، خودش رو به ایستگاه اتوبوس رسوند و اون اتوبوس لعنتی.. باعث میشد قبل اینکه بخواد برای شروع یه روز خوب تلاش کنه، روزش خراب شه؛ شلوغی و متراکم بودن آدم ها واقعا اعصاب خورد کن بود.

افکارش با ایستادن اتوبوس جلوی ایستگاه پایان یافتن و با قدم هاي خسته و بی حوصله سمت اتوبوس رفت. خودش رو از بین آدم ها رد کرد و با گرفتن دستگیره، چشم هاش رو برای چند ثانیه رو هم فشار داد.

ذهنش هنوز اون خواب های مزخرف رو، بومگیو به طور عمیقی باور داشت که اون تصاویر فقط یه خواب بودن!، جلوی چشمش میاورد و یه ذره زیادی واقعی جلوه کردن اون ها باعث میشد بومگیو به خودش شک کنه.

فکر های مزخرفش تا رسیدن اتوبوس به ایستگاه مورد نظرش ادامه داشتن و به محض ایستادن اتوبوس، بومگیو فقط خودش رو به بیرون از اون پرت کرد و سعی کرد با قدم های سریع خودش رو به محل کارش برسونه تا دوباره نخواد غر غر های رو اعصاب اون رییس اعصاب خورد کنش رو بشنوه، هرچند که اون مرد همیشه یه چیزی پیدا میکرد که بخاطرش به بومگیو گیر بده.

بعد حدود یک دقیقه به در کافه رسید و پشت اون در شیشه ای چهره ی مضطرب تهیون کاملا واضح دیده میشد. بومگیو وقتی برای تلف کردن نداشت پس سریعا وارد کافه شد و پیشبندش که حکم یونیفرم رو داشت دور کمرش گره زد و پشت پیشخوان ایستاد.

- فکر کنم تو دردسر افتادی چوی بومگیو.

- یه چیز جدید بگو.. هر دفعه وضعم همینه.

تهیون بومگیو رو که واضحا بهم ریخته بود، برانداز کرد:

- مست کردی؟ بو الکل میدی.

- وای کانگ تهیون... همین که ضایعست دیشب مست کرده بودم یعنی قراره به فاک برم!

تهیون پوزخندی زد:

- همین که تا الان سر و کلش پیدا نشده نکته ی مثبتیه!

و بومگیو بودن حرفي فقط دوشاخه ی دستگاه قهوه ساز رو به برق زد و منتظر گرم شدن دستگاه شد.

کمتر از نیم ساعت، کافه شلوغ شد و خبر خوب این بود که هنوز خبری از رییس هوانگ رو اعصابش نبود!

ᥣᥲs𝗍 ᥕіsһWhere stories live. Discover now