part17

164 23 0
                                    

Beautiful oblivion

part 17

-ب.بله
+ آفرین .. حالا شکلاتت رو بخور
" و بعد شکلات رو دوباره سمتش پرت کرد 
کوک از ترسش برش داشت و بازش کرد و کوچولو گاز زد
بعد سه ساعت رسیدن عمارت و ته اول پیاده شد و رفت در عقب رو باز کرد و با پتو براید بغلش کرد که کسی بدنش رو نبینه
و بعد به سمت طبقه بالا رفت
کوک ساکت بود و دستاش رو دور گردن ته حلقه نکرد با اینکه هر لحظه ممکنه بود سرشو بخواد بیاره عقب و اصلا بهش نگاه نمیکرد
ته به اتاقش رسید و کوک رو گذاشت روی تخت و پتو و کتش رو از تن کوک در آورد "
-میشه بهم ی لباس بدی؟
+ اره عزیزم
" و بعد رفت و فقط یه تیشرت نازک و گشادی رو آورد
ولی کمی کوتاه بود البته برای ته
برای کوک تا رون هاش بود ولی اگه یزره تکون می‌خورد همه جاش مشخص‌ می‌شد "
+ بیا بپوشش
-اخه...
"خواست چیزی بگه که با دیدن قیافه ی جدی ته فقط گرفت و پوشیدش"
+ بهت میاد بیبی
-ممنون(اروم)
+ بخواب
" و بعد رفت بغل کوک دراز کشید و بغلش کرد و عطر تنش رو بو کشید "
-میشه بغلم نکنی؟
اخه...یکم با نفست که بهم میخوره قلقلکم میاد اذیت میشم نمیتونم بخوابم
+ نه ! فقط بخواب ( با صدای خواب آلود )

Beautiful oblivionWhere stories live. Discover now