Beautiful oblivion
part 2
دکتر:نه
شوک موفقیت امیز بود و تونستیم برش گردونیم
تا چند دقیقه ی دیگه بهوش میان اگه خواستید ببینیدشون میتونید
" ته پوزخندی روی لبش شکل گرف
پس خودش خودشو بدبخت کرده بود
اشکالی نداشت که
به هر حال ته مهربون بود و پذیرنده ی هر جاسوس و خیانتکاری .. و در آخر خودش اونهارو بدرقه میکرد به سینهی قبرستون
دکتر رفت و کوک کم کم چشماش رو باز کرد نمیدونست کجاست گیج شده بود با بهت و بی جونی به اطرافش نگاه میکرد ولی هیچی یادش نمیومد
ته وارد اتاق شد و نگاه سرد و خنثی ش رو به کوک دوخت
آروم زیر لب زمزمه کرد "
+ قسر در رفتی پلیس کوچولو
خودت خودتو بدبخت کردی
-تو..تو همون کسی هستی که عاشق منه؟؟
به خاطره من صبر کردی تا بهوش بیام؟؟
"بیجون میگفت ولی از چشماش ذوق معلوم بود
ته تغییری توی صورتش ایجاد نکرد
داشت چه کصشعری میبافت بهم؟
اینطوری میخواست خودش رو تبرئه کنه تا از زیر کتک های ته قسر در بره ؟
دوباره پوزخند سردی روی لبش شکل گرف
خیلی اشتباه فکر کرده بود "
- عزیزم واقعا خوشحالم که به خاطر من منتظر موندی هیچکس اندازه ی تو منو تو دنیا دوست نداره(بیجون)
+ چه کصشعری میگی ؟ ( با لحن خیلی خیلی سرد و بیخیالی )
-تو عاشق منی خودت همیشه بهم میگفتی
ESTÁS LEYENDO
Beautiful oblivion
Fanficته رئیس باند خلاف کار فروش مواد و اسلحه وقتی میفهمه یکی از کارکناش جاسوس و پلیسه( کوک ) بقدری اون رو میزنه که پسر فراموشی میگیره و وقتی بهوش میاد فکر میکنه ته عشقشه و خیلی همو دوست دارن...