Beautiful oblivion
part 14
+ با یه پسر بودییی( اونم دروغش رو فریاد زد تا هم کوک باور کنه هم اعصاب خودش کمی با داد و فریاد آروم تر بشه )
-داری دروغ میگی...من هیچوقت به کسی که دوسش دارم خیانت نمیکنم(گریه)
+ درووغ میگممم؟؟ عکسات هست هنوز
داشتی برای پسره ساک میزدییی
اگه من نمیرسیدم قطعا کرده بود توت
درسته تو به کسی که عاشقشی خیانت نمیکنی
ولی تابوشکنی کردی!! رفتی پارتی مست شدی که ازت سواستفاده بشههه!!! حال الانت هم بخاطره همینهه که اینجوری شدییی ( با داد و بغض الکی )
-تو چرا انقد اذیتم میکنی ها؟؟؟
من حتی اسمتم یادم نمیاد ولی وقتی چهرتو دیدم با خودم گفتم تنها کسی که عاشقشم این پسره
چرا اذیتم میکنی مگه تقصیره من بوده اون اتفاق؟؟(گریه)
+ میدونستی من از مستی و رفتن تو به پارتی خوشم نمیاد ولی صد بار انجامش دادییی!!!!
تنبیهت هم همین بود !
اگه هر منو نمیخوای ... باشه
میدمت دست دوستات
ولی همیشه اینو یادت باشه که تو قبل از این اتفاق ها خیلی اذیت کردی ..خیلی
-من الان هیچی یادم نمیاد
من هرچقدم ادم پستی بودم الان مث ی بچم خودت میبینی تا ی چیزی میگی بغضم میگیره میترسم پس اذیتم نکن(گریه)
" ته سرش رو بوسید و به سمت ماشین بردش "
+ لباسات خونیه .. درش بیارم قربونت بشم ؟
"کوک ساکت بود و به ته نگاه نمیکرد"
STAI LEGGENDO
Beautiful oblivion
Fanfictionته رئیس باند خلاف کار فروش مواد و اسلحه وقتی میفهمه یکی از کارکناش جاسوس و پلیسه( کوک ) بقدری اون رو میزنه که پسر فراموشی میگیره و وقتی بهوش میاد فکر میکنه ته عشقشه و خیلی همو دوست دارن...