part12

457 42 1
                                    

Beautiful oblivion

part 12

" ته هم با سرعت زیاد از اونجا رفت
خنده ای کرد
راحت شده بود
تا چند وقت به خودش باید استراحت میداد
کوک هم نشست روی زمین و دراز کشید و به تیکه های اسمون که از لا به لای درختای بزرگ اونجا معلوم بودن خیره شد
یعنی این اخرشه؟ تموم شد؟
صدای گرگ میومد ولی توجهی نمیکرد و چشماشو بست چیزی نداشت که به خاطرش تلاش برای زنده موندن کنه پس خیلی راحت میتونست خودشو اماده ی مرگ کنه
دو سه ساعت گذشته بود و ته دیگه کم کم داشت به شهر می‌رسید که گوشیش زنگ خورد "
+ بله ؟
= س..سلام ق..ربان
+ چیه ؟
= ر..راستش..راستش
+ چی میخوای زر میزنی اگه زر نمیزنی قطع کنم ( با صدای بلند )
= نه .. نه خب راستش رو بخواید..اون پسره بود.. که پلیس بود داشت جاسوسیه شما رو می‌کرد..
+..خب؟
= خب.. خب راستش .. راستش .. پسره خانوادش و جد و آبادش پلیسن
+ خب چیکار کنم ؟ حرفت رو کاملللل بزننن ( با صدای بلند و عصبانیت )
+ ا..اینا الان دارن دنبال پسره میگردن ... اسمش..اسمش کوکه .. اینا همشون پرونده ی شما دستشونه .. پرونده ی قاچاق اسلحه و مواد .. حالا هم که دنبال پسرن
شانسی که آوردیم این بوده که پسره سرخود وارد این قضیه شده و جاسوسی کرده.. طوری که اگه خانوادش میفهمیدن نمیذاشتن بیاد برای همین خانوادش خبر ندارن که شما کی هستی و خوده پسره آخراش فهمیده بوده و میخواسته شما رو لو بده که خودتون کارش رو....
" ته که دید مرد داره زیاد وراجی میکنه گوشی رو روش قطع کرد و راه رفته رو برگشت
پوزخند شیطانی روی لبش شکل گرف
برنامه ها داشت برای اون پسر "

Beautiful oblivionTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang