part9

414 33 3
                                    

Beautiful oblivion

part 9

-پس لباسای خودم کجاس؟
اینا خیلی برام بزرگن
+ لباس؟؟؟ اینا لباسای من و توعه
تو چون بوی عطر منو دوست داشتی برای خودت زیاد لباس نمیگرفتی لباسای منو میپوشی همیشه
اگه مشکلی داری میتونم برات از یکی از پرستارا لباس شخصی اندازت بگیرم
-نه نه همین خوبه ممنون
"کوک رف تو اتاق کوچیکی که واسه لباس کردن لباسا بود و میخواست لباساشو بپوشه ولی دستش خیلی درد میکرد و نمیتونست
ته پنج دقیقه صبر کرد وقتی دید کوک نمیاد با کلافگی رفت سمت اتاق و در زد "
+ پوشیدی؟؟؟
-خب...نه نمیتونم بپوشم دستم خیلی درد میکنه سختمه تکونش بدم
" ته با کلافگی و عصبانیت وارد شد و لباسش رو تنش کرد
و بعد از دست کوک گرفت و بردش سمت ماشین "
+ بشین ( سرد و جدی )
-آی..آی دستم درد میکنه یواش تر
+هووف..بشین کوک
"کوک حرصش گرفته بود و از طرفیم خیلی ناراحت بود و نشست عقب"
+ من رانندت نیستم پرنس..بیا جلو ( خیلی جدی )
-نمیخوام بیام
" ته که خستگیش بهش فشار آورده بود از طرفیم دیگه مغزش به کوک نمیکشید محکم دستش رو روی فرمون ماشین زد و عربده کشید "
+ میگممم بیااا جلوو انقدر روی مغز من راه نروووووو ( با داد و عصبانیت )
"کوک خیلی ترسید و بغضش ترکید و با ترس و لرز نشست جلو ولی چسبید به در و از ته خیلی میترسید"

Beautiful oblivionWhere stories live. Discover now