Beautiful oblivion
part 18
-اخه نمیتونم
" ته هوفی کشید و کمی فاصله گرفت "
+ خوبه ؟
-اهوم خوبه
+ پس بخواب دیگه
" و بعد چشماش رو بست و از خستگی همون لحظه خوابش برد
کوک هم کم کم چشماش سنگین شد و به خواب فرو رفت "* صبح روز بعد
" با برخورد نور خورشید از لا به لای پرده ها به چشم ته آروم چشم هاش رو کمی باز کرد و ماساژ داد
وقتی چشم هاش رو دوباره باز کرد با صحنه ای که دید چشماش از تعجب گرد شد
یه پای کوک روی پای ته بود و اونیکی پاش از روی تخت افتاده بود و آویزون بود
پاهاش بقدری باز بود که همجاش مشخص بود
تیشرتش هم تا بالای شکمش بالا رفته بود و یکی از دست هاش روی رونش رو اونیکی دستش هم بازوی ته رو محکم گرفته بود که نره
و در آخر پتویی که دیگه وجود نداشت رو تخت و با وول خوردن کوک کاملا پایین تخت افتاده بود
نور خورشید هم از پرده اتاق
خط خط روی بدن بی نقص و سفید کوک تابیده بود و خط خط های زخم کوک ، یه تصویر هارمونی و سکسی ایجاد کرده بود
قشنگ معلوم بود بد خوابه ولی این الان برای ته عالی بود
کمی دستش رو تکون داد تا تونست از چنگ دست کوک آزادش کنه که کمی کوک نق زد
رفت روی کوک دولا شد و به صورت بی نقصش نگاه کرد و آروم زبونش رو روی لب های کوک کشید
کوک تکون خیلی کمی خورد که اونم به خاطر قلقلکی بودنش بود وقتی ته زبونش رو روی لباش کشید
روشو کرد اونور تا افتاب بهش نخوره و راحت تر بخوابه"
YOU ARE READING
Beautiful oblivion
Fanfictionته رئیس باند خلاف کار فروش مواد و اسلحه وقتی میفهمه یکی از کارکناش جاسوس و پلیسه( کوک ) بقدری اون رو میزنه که پسر فراموشی میگیره و وقتی بهوش میاد فکر میکنه ته عشقشه و خیلی همو دوست دارن...