FIVE

192 30 14
                                    


لعنتی این داستان مضحک..!
شروع و پایانش مشخصه نه؟
اینکه اون دزدیده شده بود، و آدم‌ربا.‌‌.همون مرد مو بلوند بلند قد‌ِ خوش‌ استایلِ...! اون واقعا دیوونه بود!

بازو‌هاش از درد سوسو می‌زد، احتمالا کبود شده بودند‌. اون دو مرد جوری که انگار جونشون به انجام درست اینکار بند بود، چنان پرفشار اون‌رو به اینور و اونور کشیدند و بازوی اون‌رو توی مشت‌شون له کردند ‌که اصلاً دیگه نمیدونست چی بگه.. هیچ قدرتی برای درست فکر کردن نداشت.
تهیونگ میدونست که دیوونه بود! درسته اون درحالیکه از سرمای جان‌سوزی که در فضای ماشین حاکم بود می‌لرزید داشت به سناریو‌های معروف واتپد فکر‌ میکرد‌. چون این موقعیت براش آشنا بود.

یه پسر تخس و سرکش که توسط رئیس خطرناک ترین دسته مافیا دزدیده میشه، کلی دعوا و کَل‌کَل پیش میاد و آخرش هم عاشق هم میشن. تازشم اون رئیس مافیائه چند سال بزرگ‌تره و تازه جوون و خوشتیپ هم هست!

درسته تهیونگ داشت به این فکر میکرد، در وضعیتی که بین دو مرد هیکلی در تنگنا سختی قرار گرفته بود!

دما داخل ماشین به نوعی منجمد بود که دمای سردخونه دربرابرش به تعظیم میومد.
این‌هم روشی برای هوشیار بودن بود، روشی برای جونگ‌کوک.
جونگ‌کوکی که در سمت دیگه‌ی ماشین که درواقع باید از اون لیموزین یاد کرد قرار داشت.
با همون ژست پر اقتدار همیشگی و نگاه تیز و بُرنده‌ای که بدون ذره‌ای منحرف شدن؛ طرف مقابل رو هدف می‌گرفت.

درحالیکه پا روی پا انداخته بود و دست‌هاش بهم گره خورده بودند، چهره‌‌ای از گنگی تمام که احتمالاً دو بادیگارد حاضر در لیموزین، از اون هراس داشتند، به خود گرفته بود‌.

تنش از خستگی داشت ازهم میپاشید..! درسته؛ اون خسته بود.
روزش با سرعت خیلی کندی گذشته بود، اختلاف زمانی فرانسه و کره خوابش رو بهم زده بود.
درواقع اون از دیشب چشم روی هم نگذاشته بود.
پس این سرمای حاکم حالا منطقی بنظر میرسید. جونگ‌کوک باید هوشیاری خودش رو حفظ می‌کرد.

افرادی که همراهش اومده بودند، حالا سوار بر موتور سیکلت‌ها از مسیر دیگه‌ای-و قطعاً کم رفت‌و‌آمد‌تری- به عمارت برمی‌گشتند.

و جونگ‌کوک از همون اول اشرافی بودن رو انتخاب کرده بود، لیموزین!
برای رقم زدن یک وحشت در ذهن کسانی که در غیبت اون دست به هرزگی زدند!

اشرافی بودن هم میتونه ترسناک باشه، اینطور نیست؟

و حالا جونگ‌کوک داشت به خودش آفرین می‌گفت. چرا؟
حس ششم خارق‌العاده‌اش بازهم به سراغش اومده بود تا بهش راه درستو بگه" بهتره که بجای موتور، لیموزین رو انتخاب کنی؛ شاید یه اتفاق جدید رخ داد هوم؟ "

و همینطور هم شد! خوشگل بار زده بود!
واقعاً توی کدوم از اون فیلم‌های مفت مافیایی با لیموزین خوشگل دزدیدن؟؟

You are my marijuanaOnde histórias criam vida. Descubra agora