"وقتی وارد یه محیط بزرگتر مثل دانشگاه شدم، همه چی برام جدید بود.
برای اولین بار از یونگی جدا شده بودم و هیچ چهرهی آشنایی رو کنارم نداشتم.فکر میکردم فقط من مثل یه پرنده توی قفس زندانی بودم تا بتونم رشته و دانشگاه مد نظر مادرم رو قبول شم اما با شناختنِ کم و بیش هم کلاسیهام فهمیدم تنها نبودم.
قبل از شروع کلاسها، مادرم کاملا جدی بهم هشدار داده بود که من فقط برای درس خوندن به اونجا میرم و تا رسیدن به هدفم، فکر رفیق بازی و مخصوصا عشق و عاشقی رو از سرم بیرون کنم.
شاید یکی دیگه از دلایلِ بستنِ چشمهام روی حقیقتهای واضح اطرافم، همین بوده باشه.
خیلی خوب میدونستم که مادر و پدرم یه اکیپ دوستی هفت نفره توی دانشگاه داشتن.
اصلا از همونجا بود که با هم آشنا شدند و ازدواج کردند.دوستیشون با پدر و مادر یونگی هم به همون اکیپ بر میگرده.
اصلا نمیفهمیدم چطور چیزی رو که خودش تجربه کرده، برای من منع میکنه.
شاید اگه به جای تهدید و هشدارهای الکی، به بچهی خودش اعتماد میکرد و باهاش درست صحبت میکرد، این اتفاق نمیافتاد.
شاید اگه از گذشته خبر داشتم، همه چی جور دیگهای پیش میرفت.
شاید هم دارم بهونه میارم و با این حرفها میخوام روی ضعف شخصیتی خودم سرپوش بذارم.
نمیدونم..."
◇◇◇
کلاسها شروع شده بودند و جین درحال تلاش برای عادت به محیط جدید بود.
یونگی علاقهای به درس خوندنِ زیادی نداشت و در نتیجه نتونست همراه جین به دانشگاه ملی سئول بره.
به نظرش رشتهی هوشبری توی یه دانشگاه معمولی، براش کاملا کافی و مناسب بود.استرس و ترس از تنهایی، پسر رو رها نمیکرد اما از شانس خوبش، همون اولین روز دانشگاه با یکی از ورودیهای جدید دوست شده بود و دخترک تا حد زیادی نبودِ پسر گربهای رو جبران میکرد.
پارک سویونگ، دختر جذابی که بخاطر اخلاق خوب و خونگرمش، به راحتی توی دل جین جا باز کرده بود.
حدود دو ماهی از آخرین دیدارش با پسر مشکی پوش توی معبد میگذشت.
جیمین رو چند باری توی قرارهاش با یونگی دیده بود اما خبری از جونگکوک نبود.بخاطر تجربههای جدید و هیجان و فشار درسها، قول و قرارش با پسرک رو کاملا فراموش کرده بود.
نُه میلیون و هفتصد و هفتاد و شیش هزار.
این جمعیت سئول بود.
دقیقا چقدر احتمال داشت که بین این همه آدم، دو بار دیگه، اون هم به طور اتفاقی، جئون جونگکوک رو ببینه؟
YOU ARE READING
Red Lie • Kookjin •
Fanfictionیادمه یه جا خونده بودم که "دروغ" انواع مختلفی داره. سفید، سیاه، خاکستری و قرمز... اما چرا من فقط قرمز رو تجربه کردم؟ چرا از بین این همه رنگ، تو قرمز بودی و بین این همه طیف، قرمزترینشون؟ Romance Drama Angst Smut کاپل اصلی: کوکجین~ کاپل فرعی: یونمین~