"این چاقوی میوه خوری رو میبینی؟
خب.. زخمی که این چاقو روی دستم گذاشت، چند روز دیگه خوب میشه و هیچ نشونهای هم ازش به جا نمیمونه.
ولی کافیه قلب آدم ترک برداره.
دیگه تا یک عمر اثرش روی روح آدم مشهوده.."◇◇◇
_ میگما یونگ؟
× ..هوم؟
_ پاشو دارم باهات حرف میزنم.یونگی که روی تخت به شکم خوابیده بود و داشت کتاب میخوند، با این حرف جین، کتابش رو بست و روی پهلو به سمت پسر چرخید.
× بله بفرمایید؟
_ اخم نکن ها! کتاب علمی که نمیخوندی. اون کمیک رو پونصد بار دوره کردی.
× جینی حرفت رو بزن. یه ساعته صدام میزنی بعد که به مرحلهی حرف زدن میرسه، شروع میکنی چرت و پرت گفتن.حق با پسر کوچکتر بود.
از وقتی که از کوه برگشتن، رفتار جین عوض شده بود اما امروز از هر وقت دیگهای عجیبتر رفتار میکرد._ ام.. میگم تو واسه جیمین هیونگ چی خریدی؟
× ها؟ مگه باید چیزی میخریدم؟!
_ احمق میگم واسه ولنتاین چه کادویی به دوست پسرت میدی؟بعد از این سوال، بلافاصله پسرک سیخ روی تخت نشست.
× فاک. مگه امروز چندمه؟
_ دقیقا روز ولنتاین. نگو که یادت رفته بود؟
× قیافهی من شبیه کساییه که یادشون بود؟جین با کنجکاوی جلوتر رفت و دقیقتر به صورت پسرک خیره شد.
_ نه ولی شبیه کسیه که قراره توسط دوست پسرش به فاک بره.
یونگی با استرس و هول شده، جین رو کنار زد و از روی تخت بلند شد.
× دلم میخواد بهت بگم زر مفت نزن ولی واقعا از جیمینِ عصبانی چیزی بعید نیست.
تند تند لباسهاش رو پوشید و بدون خدافظی از اتاق جین بیرون رفت.
جین هم که به جواب دلخواهش نرسیده بود، نفس کلافهاش رو از ریههاش خارج کرد و جای دوستِ به فنا رفتهاش رو روی تخت گرفت.
گوشیاش رو برداشت تا چرخی توی فضای مجازی بزنه که درست همون لحظه اسم جوی روی صفحه نمایان شد.
طبق تجربه، بعد از لمس کردن آیکون سبز، چند ثانیهای گوشی رو بالا نبرد و بعد از اینکه حس کرد خطر رفع شده، اون رو روی گوشش گذاشت.
× یاا چرا حرف نمیزنی؟
_ چون هر بار تایم بیشتری رو جیغ میزنی و نمیتونم درست محاسبه کنم.
× شانس آوردی که روی مود خوبیام وگرنه پردهی گوشت رو نوازش میکردم.
_ خیالت راحت باشه جوی. جفت گوشهام بکارتشون رو با صدای بلندت از دست دادن.صدای خندهی دختر بلند شد.
× میبینم که گوشهات از خودت با عرضهترن.
_ بگو ببینم چی کار داری که زنگ زدی؟ مگه الان نباید ور دل دوست پسرت باشی؟
× چرا اتفاقا توی بغل عسلمم.
YOU ARE READING
Red Lie • Kookjin •
Fanfictionیادمه یه جا خونده بودم که "دروغ" انواع مختلفی داره. سفید، سیاه، خاکستری و قرمز... اما چرا من فقط قرمز رو تجربه کردم؟ چرا از بین این همه رنگ، تو قرمز بودی و بین این همه طیف، قرمزترینشون؟ Romance Drama Angst Smut کاپل اصلی: کوکجین~ کاپل فرعی: یونمین~