. °10° .

62 13 2
                                    

.. ویو جونگ کوک..
هممون روبه روی هم تویی آشپزخونه نشیته بودیم و منتظر غذای که تهیونگ سفارش داده هستیم.
تهیونگ:من شما دوتا رو میشناسم ولی جونگ کوک نه پس خودتون رو معرفی کنید
خطاب حرف هاش دو نفری که جیمین با خودش اورده هستش. پسری که قد بلند و هیکلی بود و از وقتی که اومده ساکت نشسته بود.

نامجون:من کیم نامجون هستم

و اون یکی پسر با قد متوسط و هیکی متوسط که نیشش کلا باز بود و همش نگاش به تهیونگ بور

جیهوپ:من جانگ هوسوک هستم

+:خوشبختم

روبه جیمین گفتم

+:کارشون چیه؟

جیمین:دست راست و چپم هستن.

+:اون که معلومه

جیمین:پس منظورت از کارشون چیه؟

+:خودت رو به اون راه ننداز.

خنده ی کوتاهی کرد.

جیمین:هوسوک ملقب به جیهوپ یا بهتر بگم جک هستش.

با شندیدن اسمش ابروی بالا انداختم کسی نبود اسم جک به گوشش نخورده باش قاتل حرفه ی هستش
جیمین:و ایشون نامجون هم ملقب به مانستر ه...

پریدم وسط حرفش

+:هکرت...

سرشو به نشونه ی '' درسته'' تکون داد

+:خب این کیم تهیونگ. ملقب به وی هستش.

جیمین:میشناسمش...

سرمو اروم تکون دادم.

+:یونگی رو هم میشناسی نه؟

جیمین:اوه کی میتونه این کیتن رو نشناسه.

یونگی:بهم نگو کیتن

جیمین:دفعه ی قبلم گفتم من هرجور که دلم میخواد صدات میزنم

یونگی از جاش بلند و خواست بره بیرون که دستش رو گرفتم بهم نگاه کرد.

+:نرو هیونگ

یونگی:نمیتونم تحملش کنم کوک قابل تحمله برام

جیمین:منم دارم به زور تحملت میکنم فکر نکن خودت جواهری

با نگاه غمگینش  نگام کرد اخمی کردم و کشیدمش کنارم  و رویی پاهام نشوندمش
خواست بلند بشه که کمرش رو محکم گرفتم.

+:اما قرار بیشتر تحملش کنی

همه با تعجب نگام میکردن به تهیونگ نگاه کردم
+:هیونگ تمام لباسای دوست پسرم رو بیار خونه چون از این به بعد اینجا پیش ما میمونه

تهیونگ:دو.. دوست.. پ. پسرت؟ اون کیه؟

+: یادت رفته یونگی دوست پسرمه برو تمام وسایلش رو بیار خونم اینجا میمونی دیگه مگه نه پیشی؟

همه با هانی گفتن بجز  خوده یونگی که فقط متعجب با دهن باز نگاهم میکرد به کمرش فشاری آوردم که فکر کنم رادارش گرفت چه نقشه ی داشتم این تیز بودن خودم روهم از یونگی هیونگ ممنون بودم چون اون من رو بزرگ کرد درست مثل  پدر و جین هیونگ هم درست مثل مادر بهم محبت کرد.

یونگی:آ.. آره

لبخندی بهش زدم زیرچشمی به جیمین نگاهی انداختم که با اخم به فاصله ی کم من و یونگی نگاه میکرد صدای زنگ در اومد.یونگی تکونی خورد.

هوسوک:من در رو باز میکنم

و بلند شد تهیونگ هم همراهش رفت
.....‌.‌‌.‌.
شرمنده که خیلیییی دیر گذاشتمش اخه خیلی وقته حس نوشتنم رفته بود امیدوارم دوباره خوب بتونم بنویسمش درسته گاهی جاها جملاتم اشتباه میشه به بزرگیه خودتون ببخشین عملا یکسال و نیمی میشه دست به قلم نشدم
کامتت و لایک فراموش نشه🙂

Jeon or park? Where stories live. Discover now