. °10° .

43 11 0
                                    


به اتاق که رسیدم خواستم در رو باز کنم که دیدم باز بود چه بهتر  رفتم سمت تخت و اروم یونگی رو روش گذاشتم  و خودمم کنارش دراز کشیدم. ملافه  رو رویی خودمون انداختم و دوباره تو بغلم گرفتمش.
یونگی:ایش میدونی که من از بغل بدم میاد
+:و میدونی که من دوست دارم بغلت کنم. پس غر نزن و بخواب.
لبخندی بهم زد و نزدیک تر شد و اونم بغلم کرد.
یونگی:ممنونم خرگوش کوچولوی من.
لبخندی بهش زدم. یواش یواش بدنم گرم شد و به خواب رفتم.
.... شب،خونه ی جونگ کوک....
.... ویو جیمین...

تهیونگ:میگم خوابه.
_:منم میگم بیدارش کن
تهیونگ:نه چون اگه بیدارش کنم من رو میکشه.
_:چرا؟
تهیونگ:چون خوابیدن رو دوست داره
_:درست مثل یونگی؟
تهیونگ:معلومه چون یونگی بزرگش کرده. و اون رو بیشتر از همه دوست داره
اخمی کردم.
_:توکه بیدارش نمیکنی من میرم بیدارش کنم
تهیونگ:برو
_:کدوم اتاق؟
تهیونگ:دومین اتاق  با در سیاه
راه افتادم سمت اتاقش وقتی رسیدم
دیدم در اتاق کمی بازه. کامل وارد اتاق شدم. دیدمش که رویی تخت خوابیده و انگاری یک نفر رو بغل کرده با دیدن دستبند داخل دست کسی که جونگ کوک رو بغل کرده اخمی کردم و به سمتشون رفتم حالا کاملا می‌تونستم ببینمشون جوری هم رو بغل کرده بودن انگار اخرین بغلی بود که بهم دیگه میدن.
با دیدن آب رویی میز با نیشخند رفتم سمش و گرفتمش و اروم راه افتادم سمت اون دوتا و یهویی اب رو روشون ریختم
که هردو باهم مثل جت بلند شدن و با گیجی به من نگاه میکردن اخر یونگی از خواب بیدار شد.
یونگی:عوضی این چه کاری بود کردی؟
جونگ کوک:میخوای بمیری؟
نیشخندی به هردوشون زدم و گفتم
_:زر نزنید و  بلند شید.
‌.....
کامنت و لایک فراموش نشه

Jeon or park? Donde viven las historias. Descúbrelo ahora