شخص سوم:
تهیونگ آلفای عاشق با شنیدن این خبر از خوشحالی پروانه ها در دلش پرواز کردند
________________
صبح
همونطور که از خواب پامیشد به یاد حرف تهیونگ افتاد که بهش گفته بود صبح کارایی داره و زود میاد
پس با خیال راحت به سمت آشپزخونه رفت و همونطور که داخل یخچال رو به دنبال هویچ میگشت تا صبحونه بخوره
شاید بگید چرا هویچ ؟ خب اون همیشه هویچ میخوره چون عاشق هویچه
با نیافتن هویچ ناامید شد و به سمت اتاق خوابش راه افتاد و روی تخت دراز کشید با باز شدن در و دیدن پیر زن چاقی ترسیده از جاش بلند شد پیرزن به سمت جونگ کوک اومد و سیلی ای به صورتش زد و گفت تو امگای هرزه توی خونه ی من چیکار میکنی هااااااا؟
جونگ کوک با ترس نگاهی به زن کرد و تا خواست توضیح بده زیر مشت و لگد های زن جیغ میکشید و کم کم گرمی مایعی رو بین موهاش حس کرد و چشماش بسته شد
___________________________
V
در عمارت و باز کرد وبا ندیدن بیبی کیوتش نگران به سمت اتاقش راه افتاد و با صحنه ای که دید خون توی رگ هاش یخ بست
بانی کیوتش سرش پر از خون بود و پیرزن خدمتکار داشت با تمام قدرت بهش لگد میزد
با اعصبانیت به سمت پیرزن رفت و گفت داری چه غلطی میکنی پیرزن با لحن زشتی گفت ارباب این هرزه و از اتاق پیدا کردم
چیکارمیخواید باهاش بکنید با اعصبانیت زنگ زد به هوسوک دوست صمیمی و پزشک امگا ها و ازش خواست فورا بیاد
همونطور که محافظ هارو صدا میزد تا پیرزن و ببرن
باتی کیوت ش و بلند کرد و گذاشت روی تخت
با شنیدن صدای نق نق های آروم از دهن بیبی ش
به سمتش برگشت و گفت بیبی آروم باش الان دکتر میرسه
با بغض گفت درد میکنه ددی سرم درد میکنه
نگاهی به انداختم و بوسه ای روی سرش زدم و به سمت هوسوک چرخیدم و گفتم هرکاری میکنی زودتر انجام بده
نگاهی به سرش انداخت و گفت سرش باید دوتا بخیه بخوره
اما جونگ کوک خیلی یهویی زد زیر گریه و گفت بخیه درد داره نمیخوام
نگاهی بهش انداختم و گفتم عزیزم اما زود خوب میشی اگه بخیه نزنه بدتر دردت میاد
همونطور که داشت آماده میشد تا بخیه بزنه نگاهی به جونگ کوک انداختم و گفتم اگه دردت اومد میتونی دستمو گاز بگیری
همونطور که بخیه رو میزد نگاهی به جونگ کوک انداختم که از درد گریه میکرد و دستم و با اون دندونای کیوت و کوچیکش گاز میگرفت
_________________________________
دوروز بعد
کم کم حالم خوب شده بود و داشتم توی حیاط کنار یونتان بازی میکردم یونتان یه هاپوی کوچیک بود که تهیونگ برای اینکه تنها نباشم برام خریده بود
تهیونگ اومد داخل حیاط و گفت بیبی بیا داخل کارت دارم پشت سرش وارد خونه شدم و داخل اتاق مهمان رفتیم
با دیدن اون پیرزن که به صندلی بسته شده بود
با ترس میخواستم فرار کنم که تهیونگ سریع منو گرفت و گفت بیبی نترس ببین میخوام بزنمش
با دیدن تفنگی که دستش بود با بهت نگاهی بهش انداختم و گفتم نه نه نه تهیونگی نکن اون گناه داره
اما با یه حرکت تفنگ و شلیک کرد و خون توی اتاق پخش شد و پیرزن افتاد پایین
با ترس جیغی کشیدم اون مرده بود با گریه فرار کردم توی اتاقم و ترسیده میخواستم از پنجره فرار کنم
با شکستن در ترسیده نگاهی به تهیونگ کردم و سریع گفتم به خدا فرار نمیکردم
پوزخندی زد و گفت حالا کارت به جایی کشیده که فرار میکنی هااااا
سریع گفتم به خدا فرار نکردم نگاه من اینجام
بسه دیگه منم میخوای بزنی ؟نظرتون چیه
خب بچه ها کسی این فیک و میخونه ایا؟
نظرتون چیه
برای پارت بعدی
سه تا ووت
YOU ARE READING
my baby. Kapell:kookv
Actionداستان یه امگای کوچولو و مهربون که گیر یه آلفای خطرناک و مافیا میوفته وضعیت: پایان یافته