my baby. Kapell:kookv

پارت هفت

بسه دیگه میخوای منم بزنی؟
بیا بزن خسته شدم فقط یه هفته س پیشت اومدم دارم اذیت میشم یا من یا شغلت باید انتخاب کنی
با پوزخند نگاهی بهم انداخت و گفت پس که اینطور از هیچکدومتون دست نمیکشم
باید بمونی پیشم
با بغض گفتم نمیخوام مگه فقط یدونه آلفا توی این کره خاکی وجود داره ؟
تونه یه آلفای دیگه هیچ فرقی برام نداره
چشماش قرمز شده بود کشیده ای به صورتم زد و با اعصبانیت از موهام گرفت و کشید و گفت خفه شو خفه شو دارم بهت میگم تو فقط مال منی فهمیدی مال من
نظرت چیه وقتی یه توله مثل خودت تو شکمت کاشتم مثل آدم رفتار کنی
شروع کرد به در آوردن لباس هاش فقط با یه باکسر جلوم بود و با بدن پر از تتو
با ترس گفتم باشه ببخشید نمیخواستم دوباره اون درد لعنتی و حس کنم دیگه بس بود
لبخندی زد و گفت نه تازه شروع شده
شروع کرد به در آوردن لباسام
بابغض چیزی نگفتم و تسلیم خواستش شدم همونطور که منو به سمت تخت می‌برد بوسه ای روی موهام زد و گفت آروم باش
گذاشتم روی تخت و شروع کرد به بوسیدن لبام
همونطور که کیس مارک میذاشت روی گردنم به سمت باکسرم رفت و درش آورد و لوب و برداشت و روی دوتا انگشتش ریخت و خیلی یهویی واردم کرد
درد داشت خیلی زیاد نفسم برید و بوسه روی لبام‌گذاشت و گفت آروم باش .........
همونطور که توی جونگ کوک میکوبید به صدای ناله ی دلنشینش گوش میداد و گفت تموم شد و هردو به سرعت کام شدند
چشماش و باز کرد و درد زیادی توی دلش پیچید
باید فرار میکردم اون یه روانی بود پس سریع به سمت پایین رفت و همونطور که آروم اروم‌ میخواست از در پشتی خارج بشه نگاهش به تهیونگ افتاد که داشت سیکار می‌کشید و با پوزخند بهش نگاه میکرد
سریع از در خارج شد و محافظ ها گرفتنش
با گریه داد زد ولم کنید عوضیا ولم کنید بسه
خسته شدم کیم تهیونگ ازت متنفرم
همونطور که تهیونگ به سمتش میومد آمپول کوچیکی در آورد از جیبش و وارد گردن جونگ کوک کرد با لبخند گفت دوستت دارن و تاریکی مطلق
چشماشو باز کرد و و با دیدن اینکه تهیونگ دستشو دور کمرش انداخته دستشو آروم پس زد و بلند شد گردنش درد میکرد
چند دست لباس برداشت و خیلی آروم از عمارت خارج شد حالا کجا باید میرفت با فکر اینکه تهیونگ بیمارستان مادرش و بلد نیست به سمت بیمارستان رفت خیلی راحت وارد شد تعجب کرد
به سمت مادرش رفت و با دیدن کلی دستگاه که بهش وصل بود با بغض گفت میبینی مامان من حتی از جفت هم شانس نیاوردم من یه امگای بدبختم
سرش و گذاشت روی تخت مادرش و خوابش برد