با حس کمر درد شدید چشماشو باز کرد و با یاد آوری
اتفاقات دیشب چشماشو با خجالت و بغض بست
و آروم از تخت پایین رفت و به سمت حموم راه افتاد
بعد از دوش کوتاهی گرفتن به سمت پایین رفت و
خیلی آروم به سمت آشپزخونه رفت و با دیدن تهیونگ که داره اشپزی میکنع و به طرز هاتی میز و میچید
و با درد به سمت تهیونگ رفت تهیونگ تا متوجه
جونگ کوک شد به سمتش رفت و دستشو انداخت
زیر پاهاش و خودش نشست روی صندلی و جونگ کوک و روی پاهاش گذاشت وگفت بیبی چی میخای بخوری؟ نگاهی به میز انداخت و گفت شیر موز و نوتلا تهیونگ با لبخند گفت باشه عزیزم
بعد خوردن صبحونه به سمت کاناپه رفت و جونگ کوک و توی بغلش گرفت و گفت بیبی دوست داری
بری کالج یا دانشگاه ؟
با تعجب بهش نگاه کردم و با غم گفتم دوست دارم برم ولی پول ندارم که شهریه بدم بعدشم تو اجازه
نمیدی که با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم اجازه
میدم بری خودمم برات لوازم میخرم نظرت چیه
با مظلومیت نگاهی بهم انداخت و گفت یا تهیونگا اذیتم نکن دیگه با اخم گفتم تهیونگا نه عزیزم بگو
ددی با تخسی میخواست از بغلم بیاد بیرون که نذاشتم و گفتم تا به من نگی ددی نمیزارم جایی بری
با تخسی گفت میخوام دوست ندارم نگاه بهش انداختم گفتم عزیزم باید بهم بگی ددی و منم بهت میگم بیبی توی بیبی نازی مگه نه با تخسی دوباره صورتشو برگردوند و هیچی نگفت بهش
گفتم اگه بهم نگی ددی نمیزارم دیگه شیر موز بخوری
با بغض نگاهم کرد و گفت خیلی بدی
لبخندی زدم ک گفتم بهم بگو ددی با تردید نگاهم کرد
که گفتم اگه بهم بگی ددی هرچی بگی برات میخرم
با چشمای درخشان گفت واقعا
سری تکون دادم و گفتم آره بیبی
حالا به ددی بگو چی میخوای؟ با تردید گفت ددی میشه بریم بیرون ؟
با چشمایی برق زده بهش نگاه کردم و گفتم البته که
میشه قشنگم بیا بریم لباساتو عوض کنم بریم
سری تکون داد میخواست بلند بشه که گفتم کجا
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت برم لباس عوض کنم
دیگه بلند شدم و توی بغلم گرفتمش و گفتم دیگه
هرجا بری باید توی بغل من باشی
سری تکون داد و به سمت اتاق مخصوص لباس ها
رفتیم یه شلوار مشکی با یه لباس براش انتخاب کردم
تا میخواستم شلوارشو دربیارم با خجالت گفت خودم
میتونم با لبخند سری تکون دادم و گفتم اما بیبی من
که دیشب همه چی و دیدم در لحظه گونه هاش قرمز شد بلند خندیدم و بعد از عوض کردن لباساش
خودمم لباس عوض کردم و راه افتادیم
نگاهی بهش انداختم و گفتم چی دوست داری بخوری ؟
دوست داری کجا بریم با لبخند گفت ددی بریم شهر بازی یا سینما ؟
سری تکون دادم و گفتم الان میریم سینما بعدا میریم
شهر بازی با کیوتی سرش و تکون داد و گفت باشه ددی
رسیدیم یه فیلم عاشقانه بود از نظرم مسخره بود ولی وقتی به آخرای فیلم رسید جونگ کوک بلند زد زیر گریه با تعجب ترس بهش نگاه کردم گفتم چی شده بیبی حالت خوبه با هقهق و بغض گفت اون پسر مرد
اون دختر و پسر نتونستن به هم برسن اونا عاشق هم موندن ولی پسره مرد الان چیکار کنم هق هق هق هق
تعجب بهش نگاه کردم یعنی فقط به خاطر یه فیلم اینجوری گریه میکرد با لبخند برگشتم سمتش و گفتم اما بیبی این فقط یه فیلم بود الکی مرواریدای زیباتو هدر نده بغلش کردم به سمت ماشین رفتم ینجوری داشت گریه میکرد دیگه داشتم کلافه میشدم به سمت کافه رفتم و گفتم گه دیگه گریه نکنی برای شیر موز و بستنی میخرم
با خوشحالی برگشت سمتم گفت واقعاً میخری انگار
سری تکون دادم گفتم آره بیبی میخرم و به سمت کافه رفتم وارد کافه شدم و یه شیر موز و یه بستنی سفارش دادم
آوردن سفارش جونگ کوک غرق لذت داشت شیر موز و بستنی میخورد انگار نه انگار تو همین چند دقیقه پیش داشت گریه میکرد اونم فقط به خاطر یه فیلم
نگاهی بهم انداخت و گفت ددی بستنی میخوری بستنیش خیلی خوشمزه است بیا بیا امتحان کن با چشمای درخشان بهش زل زدم با لحن کیوتی گفت دوست نداری بستنی با لبخند سر تکون دادم گفتم اگه بستنی مال بیبیم باشه چرا دوسش نداشته باشم و دهنم باز کردم قاشق بستی وارد دهنم شد مزه ی
معمولی داشت ولی این بچه عاشق بستنی بود
بعد از حساب کردن سفارشات تموم شدن بستنی جونگ کوک به سمت خونه راه افتادم از قیافه جونگ کوک معلوم بود که خیلی خسته است اما یهو زد زیر گریه و گفت ددی نگاه کن دلم درد میکنه خیلی درد میکنه با دل درد توی خودش میپیچید
با یادآوری اینکه وارد هیت شده برگشتم سمتشو گفتم بیبی میتونی یکم تحمل کنی با بغض سر تکون داده گفت نه ددی نمیتونم تحمل کنملباس جونگ کوک
لباس تهیونگ
_/_/_/__/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_/_از درد به خودش میپیچید و گریه میکرد.
نگاهی به اطراف انداختم و دیدم که اون طرف خیابون یه هتل وجود داره
به سمت هتل ماشین و روندم و وارد هتل شدمهاهاهاها بمونید تو خماری
فردا دوباره براتون آپ میکنم به شرط اینکه
حمایت کنید
STAI LEGGENDO
my baby. Kapell:kookv
Azioneداستان یه امگای کوچولو و مهربون که گیر یه آلفای خطرناک و مافیا میوفته وضعیت: پایان یافته