پارت یازده

45 7 6
                                    

با یادآوری روزایی که کنار جیمین هیونگش داشت دوباره بغضش گرفت
فلش بک
همونطور که با بغض به جیمین هیونگش نگاه می‌کرد با ناباوری گفت اما تو که نمی‌خوای منو تنها بزاری
جیمین شرمنده نگاهی به جونگ کوک انداخت و گفت اما جونگ کوک مجبورم برم و برای تحصیل باید درس بخونم پدرم مجبورم کرده وگرنه باید با بزرگترین مافیا ازدواج کنم میدونی چقد بده ‌؟
جونگکوک قول میدم دوباره بیام پیشت باشه؟
بابغض سری تکون داد و گفت باشه هیونگ پروازت ساعت چنده‌؟
ساعت شیش صبح نگاهی به ساعت انداخت دوساعت دیگه بهترین دوستش میره
__________________________________
با یاد آوری اون خاطرات بغض کرد و زد زیر گریه
باید فرار میکرد
به سمت کاناپه رفت و روش دراز کشید و کم کم داشت خوابش میبرد
با یاد آوری یونتان اون سگ کوچولو فورا به سمت باغ پشت عمارت رفت و با دیدن یونتان به سمتش رفت و آوردش داخل عمارت و کنار هم خوابیدن
_________________________________________
V
با دیدن جونگ کوک که از کنارش پاشد و آروم به سمت پایین رفت با کنجکاوی نگاهی بهش انداخت اما یادش اومد کل عمارت شنود داره پس با خیال راحت خوابید صبح که پاشد با دیدن یونتان. و جونگ کوک که کنار هم خوابشون برده بود با لبخند به صورت کیوت و خاص جونگ کوک زل زد اون انقد عاشق جونگکوک شده بود اما اون روانی بود اون سادیسم داشت نمیتونست با معشوقش خوب رفتار کنه
اما اون باید کنارش میموند سعی میکرد باهاش بهتر رفتار کنه اما اون بیبی لجباز خودش نمی‌خواست
به سمت آشپزخونه راه افتاد و صبحونه خورد و برای جونگ کوک هم آماده کرد و به سمت اتاق کارش رفت تا ببینه دیشب جونگ کوک چرا پایین رفت
به سمت لپتاپ رفت و شنود و روشن کرد ..........
با اعصبانیت نگاهی به میز انداخت اون میخواست از پیشش بره نه نه نه نمیزاشت اون عاشق اون امگا شده بود حالا اوت میخواست ترکش کنه
به سمت پایین رفت و با دیدن جونگ کوک که داره فیلم میبینه با اعصبانیت به سمتش رفت و سیلی نثار صورتش کرد و گفت بعدا به حسابت میرسم و رفت
شاید باید اون شخصی که میومد دنبال جونگ کوک و میداد به یونگی ‌؟

به به یونمین عزیزم
نظرتون حتما بهم بگید اگه همینطوری حمایت بشه
هرروز آپ میکنم

my baby.    Kapell:kookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora