- چون اون پرستارته و در قبال انجام وظیفهش پول میگیره رز.
****
با شنیدن حرف آلفا، تمام وجودش از خشم آتش گرفت. نگاهی به رز که مات و مبهوت به پدرش نگاه میکرد، انداخت و با کشیدن دستی روی سر دختر گفت:
- سرآشپز کوچولو، میشه حواست به کیکهامون باشه؟ من یه صحبت کوچولو با پدرت دارم، بعدش زودی میام پیشت، باشه؟رز، دمغ سری تکون داد و به سمت کاری که بهش سپرده شده بود، راه افتاد.
جونگکوک چشم غرهی خشمگینی به مرد رفت و از کنارش به مقصد خارج از آشپزخونه رد شد.
تهیونگ نگاهی به دخترش که جلوی فر ایستاده بود، انداخت و پشت سر امگا بیرون رفت.
جونگکوک توی پذیرایی، دست به سینه ایستاده بود و عصبی قدم رو میرفت.آلفا ریلکس جلو رفت و روی مبل سه نفرهی پشت امگا نشست و پا روی پا انداخت.
جونگکوک حرصی از دست رفتارهای روی اعصاب آلفا، گوشهی مشتش رو بین دندونهاش فشار داد تا یه وقت فحشی از بین لبهاش خارج نشه.
با دیدن نگاه تهیونگ، گفت:
- نمیفهمم آقای کیم، شما با من مشکل دارید یا دخترتون؟ اگه مشکل من هستم که مجبور نبودید من رو استخدام کنید. هرچقدر هم رز اصرار میکرد، باز هم راهی باید برای پیچوندنش پیدا میشد. از طرف دیگه، چرا باید شما با دختر خودتون لج کنید؟ میخواید اعتماد بنفسش رو از دست بده؟ میخواید منزوی و گوشهگیر بشه؟مرد اخمهاش رو درهم کشید و با بدخلقی گفت:
- اینهایی که میگی رو دقیقا از کجا درآوردی؟ تو اونقدری مهم نیستی که بخاطرت دخترم رو بپیچونم و معلومه که مشکلی با دخترم ندارم!
- پس لجبازی با من رو تموم کنید... من بهخاطر کارم اینجام ولی دلیلی نداره عشق و علاقهی توی وجود رز رو بخاطر خودخواهی خودتون خشک کنید! مطمئنم حرفهاش رو شنیدید... که چطور فکر میکنه شما دوستش ندارید و حتی اینکه سعی میکنه بزرگتر از چیزی که باید باشه، رفتار کنه و شما رو درک کنه.تهیونگ لبهای خشکش رو با زبونش تر کرد و با تکون دادن سرش گفت:
- متوجه منظورت شدم، حواسم رو جمع میکنم.جونگکوک آهی کشید و "خوبه"ای زیر لب گفت و ادامه داد:
- و عالی میشه اگه بیشتر براش وقت بذارین.با تأیید سر مرد به سمت آشپزخونه راه افتاد.
رز روی صندلی پشت جزیره نشسته بود و با نی پیج در پیچ توی آبمیوهش بازی میکرد. خانم مسنی که به عنوان سر آشپز معرفی شده بود، روبهروش نشسته بود و هرازگاهی سوالی از دختر میپرسید اما رز خیلی حال و حوصلهی جواب دادن نداشت.با کوبیدن دستهاش به هم، به طرف رز رفت و بوسهی محکمی روی گونههای پرش زد.
- چی باعث شده رز خوشگل من لبهاش آویزون بشه؟
بتای مسن که از اومدن امگا خیالش راحت شده بود، با نوازش کردن سر رز، ازشون دور شد.
رز نگاهی به ورودی آشپزخونه انداخت و با تن صدای ارومی گفت:
ESTÁS LEYENDO
Strange Start [vkook]
Fanfic«شروع عجیب» "درحال آپ..." کیم تهیونگ معتقده که بهجز کارش و دخترش عاشق هیچکس نمیتونه باشه... اما وقتی جفت حقیقیتون رو پیدا میکنید مهم نیست نظرتون راجبش چیه به هرحال نمیتونید اون رو با کسی به غیر از خودتون ببینید! این داستان یک عشقِ پر ماجراست...