chapter 10

82 13 0
                                    

من باید برم خونه من گفتم ماکلاسای امروز رو هم از دست دادیم و این رو اضافه کردم باشه میرم لباس میپوشم و میام هری گفت و رفت بریم اون وقتب از پله ها میومد پایین گفت. توی ماشین از پروژه و البوم و این جور چیزا حرف زدیم فردا تو کالج میبینمت من گفتم و رفتم تو خونه و پاشتم دعا میکردم که کسی نپرسه دیشب کجا بودم وقتی رسیدم تو اتاقم نشستم رو مبلش و داشتم فکر میکردم که الان که هری رو دوست دارم لازمه که براب جیمی اتفاقات رو توضیح بدم؟ خب نتیجه گیری کردم که اره من یه توضیح بعش بدهکارم گوشیم رو از جیبم در اوردم و زنگ زدم بهش بله؟ اون گفت ام من باید یه سری چیزا رو برات توضیح بدم من گفتم خوبه اون گفت و اصلا فکر نمیکردم که این قدر اروم برخورد کنه کافی شاپی که همیشه میرفتیم خوبه؟ من پرسیدم اره یه ربع دیگه میام اون گفت و قطع کرد من این لباس رو از دیروز تاحالا پوشیدم رفتم و دوش گرفتم و موهام رو صاف کردم و یه شلوارک کوتاه جین که به زور تا رونم میومد رو پوشیدم با یه تاپ سفید گوشیم رو برداشتم و رفتم بیرون تو پارکینگ ماشین رو برداشتم و شروع کردم به رانندگی خب من چون بابام خیلی پولداره با این که من تازه ماه دیگه هفده سالم میشه همه رو راضی کرده که من با این سنم بهم گواهینامه بدن و من میتونم با ماشینم هرجا خواستم برم رسیدم اون جا جیمی رو دیدم خودمم نمیدونم که چه جوری بهش بگم سلام من گفتم و اون جواب سلامم رو نداد فقط اشاره کرد بشینم و اون تا همین الانشم خیلی خوب رفتار کرده خب؟ اون گفت ببین من فقط رفته بودم خونشون برای کار وقتی کارا رو انجام دادیم خسته شده بودیم و اون پیشنهاد داد که بریم کلاب و منم گفتم باشه جیم فقط بدون هیچ اتفاقی نیوفتاد من گفتم و اون داشت به طرز بدی من رو نگاه میکرد و فهمیدم چرا خب باشه ما اصلا دیروز کار انجام ندادیم فقط باهم اشنا شدبم کلی بازی کردیم بعد رفتیم کلاب بعد هم که من تورو تو کلاب دیدم و فهمیدم که کاملا اشتباه فکر کردی مست کردم و تو حالت مستی من و هری شب باهم تفریح کردیم ولی بدون جفتمون مست بودیم من گفتم و یه اه کشیدم ببین من تورو خوب میشناسم الانم میدونم که دیگه من رو نمیخوای و یکی دیگه وارد زندگیت شده پس چرا حقیقت رو نمیگی اون گفت و داره راست میگه خب من فقط نمیخوام ناراحت شی من گفتم نگران نباش اگه قرار بود ناراحت شم الان اینجا نبودم ناراحتی برای دیشب بود اون گفت و من واقعا روم نمیشه بهش بگم اره من باهاش خوابیدم و بعد هم عاشقش شدم و از زندگیم باید بری بیرون برای همین تصمیم گرفتم پاشم برم داشتم به صورتش نگاه میکردم چه قدر باهم بودیم خوش حال بودیم و الان اون زمانا گذشته و دیگه باهم نیستیم من وقتی خاطره ها مثله فیلم از جلوی چشمم میگذشت یه قطره اشک از چشم ام افتاد پایین و همین طور قطره ی بعدی و من سریع پاشدم و از کافی شاپ اومدم بیرون و خیلی ناراحت بودم من و جیم خیلی باهم خوب بودیم
*فلش بک سال قبل*
با نادیا داشتیم از راه روی کالج رد میشدیم امسال سال اول کالج جفتمونه و ما خیلی خوشحالیم هوو جلوی چشت رو ببین یه وسره گفت ب بخشید الان جمع ش میکنم من گفتم و به صچرتش نگاه کردم توچشماش برق رو دیدم و اون هم فکر کنم همین رو دید جیمی هستم اون گفت و دستش رو اورد جلو لانا ام. من گفتم و باهاش دست دادم و این شد شروع رابطمون
*فلش بک تمام*
------------------------------------------------- با اینکه حتی یه ووت هم ندادین گذاشتم یه سوا از بین ۶۰ نفر ادم خدایی هیچ کس حال نداره ووت بده؟ ولی بعدی با سه تا ووت
Chapter 11=3vote

the real loveWhere stories live. Discover now