chapter 23

27 5 0
                                    

صبخ با نور افتاب که صاف میخورد تو چشمم بیدار شدم و به هری که مثله یه پسر بچه ی ۵ ساله خوابیده بود نگاه کردم و با خودم گفتم من خوشبخت ترین ادم دنیام که هری رو دارم و چه قدر احمق بودم که با جیمی بودم و اره الان همه میگن اخه یه ادم که با یه شب خوابیدن با یه نفر که عاشقش نمیشی ولی من شدم،من عاشقش شدم. و خیلی خوشحالم که تونستم عشق واقعیم رو پیدا کنم بعد از چیزایی که دیشب گفت به خودم قول میدم که هیچوقت،هیچوقت ولش نکنم

رفتم یه دوش گرفتم و وقتی برگشتم دیدم هری یه تکون هم نخورده و چه برسه به اینکه بیدار شده باشه!! پس همون جور با حوله رفتم پایین تو اشپز خونه و شروع کردم به درست کردنه صبحانه:پنکیک،تخم مرغ،کالباس و سوسیس و اب میوه ی خنک

د.ا.ن.هری

وقتی بیدار شدم لانا کنارم نبود حدس زدم رفته حموم ولی اون جا هم نبود پس رفتم پایین تا دنبالش بگردم و دیدم با عشق داره صبحانن درست میکنه و هی اون با حوله اس و اه اه هری این فکر و از سرت بنداز بیرون من مثله فیلما رفتم و از پشت بغلش کردم
ل-هی من و ترسوندی
-ببخشید نمیخواستم بترسونمت

د.ا.ن.لانا

اون این رو گفت و من عذاب وجدان گرفتم از حرفی که زدم پس به سمتش برگشتم و صورتش رو با دستام قاب گرفتم و بعد لبم رو گزاشتم رو لبش و شروع کردم به بوسیدنش و اون اولش جوابم رو نداد ولی بعد از چند ثانیه با بوسیدن من جواب ام رو‌گرفتم و اون دستش رو روی کمرم گزاشت و منم دستم رو گذاشتم دور گردنش و اون با یه دستش گره ای که حوله رو نگه داشته بود رو باز کرد و من پریدم و تو چشاش نگاه کردم، از چشماش میشه خوند که چی میخواد پس منم تصمیم گرفتم چیزی رو که میخواد بهش بدم اون من رو بلند کرد و گذاشت رو اپن و حوله رو که تقریبا دیگه هیچ جام رو نگرفته بود رو از دورم برداشت و همین طور از بالا تا پایینم رو‌نگاه میکرد
-هی این شکلی نگاه نکن خجالت میکشم
ه-اوه ببخشید
اون با لحن شیطون گفت و نیشخند زد و پاهام رو باز کرد و بینشون فاصله انداخت
ه- هر موقع اذیت شدی بگو
-هی بار اولم نیست که اینو میگی
من گفتم و زدم به بازوش چون من وهری خیلی وقته باهم سک*س نداشتیم و خب من یکم خجالت میکشم
«تو و خجالت؟»
تو دیگه کی هستی؟
«ضمیرتم خیلی وقت بود زحمت تون نداده بودم الان دوباره برگشتم»
هی ضمیر الان وقت خوبی نیست این چیزا به سنت نیست پس برو دوباره گورتو گم کن
«چشم»
افرین بچه ی خوب
ه-لانا کجایی؟
-ها؟اها ببخشید داشتم فکر میکردم
این و گفتم و اون دباره من رو بوسید و شروع کرد به گذاشتن بوسه های کوچیک روی بدن و به کنار سینم که رسید یه گاز محکم گرفت و من یه جیغ کوچیک زدم همین طور که میرفت پایین تر پروانه ها تو شکمم بیشتر بالا و پایین میرفتن و به اونجا که رسید جلوش رو گرفتم و این بار نوبت من بود که کارم رو بکنم پس تیشرتش رو در اوردم و بعد رفتم سراغ شلوارش و وقتی اون رو دراوردم کاملا برامدگیه روی شرتش رو احساس کردم و تصمیم گرفتم که یکم اذیتش کنم پس اون رو کشیدمش جلو و لبم و گذاشتم رو لبش و خودم و بهش میمالیدم از اینکه لبش رو گاز میگرفت و چشماش رو بسته بود کاملا معلوم بود که داره زجر میکشه پس بیخیال شدم و شرتش رو در اوردم و اون بالاخره چشماش رو باز کرد و خودش رو میمالید به من و یهو خودش رو فرو کرد تو من و من نفسم برای چند ثانیه بند اومد سعی کردم که مثل ادم نفس بکشم و دردش کم کم برام به لذت تبدیل شد و منم داشتم حال میکردم که صدای زنگ در باعث شد من و هری بپریم
ه-اه اه دو دقیقه دیر تر میومد میمرد؟
من چشم غره رفتم و بعد هری خودش رو از توی من در اورد (من برم خجالت بکشم خخخخخ)و من حوله رو دورم گرفتم و رفتم سمت در و در رو باز کردم و بله بد بختی شروع شد

-------------------------------------------------

اقا من برم خجالت بکشم

خخخخخخ

این قسمت رو خودم خیلی دوست داشتم
و

اما

اتفاقات بعد از قسمت بعد شروع میشود

افتتاحیه ی آن روز جمعه خواهد بود (یهنی جمعه چپتر بدی رو میزارم)

اقا یه چیز دیگه

از دوست خوبم هم سمیرا ممنونم که برای نوشتن این چپتر کمکم کرد

یه سر پیجش بزنین سه تا داستان عالی داره که به نظر من بعد از افتر این سه تا بهترین فف ها هستن

@samirajazani

the real loveWhere stories live. Discover now