وقتی وارد اون خونه شدم یه حس خوبی بهم دست داد انگار وارد بهشت شده بودم.
یک حسی داشتم درست مثل زمانی که انسان بودم.
خیلی حس خوبی بود،از پله ها بالا رفتم و در اولین اتاق رو باز کردم و به سمت یک تخت قدیمی رفتم.
یک دختر نوجوان توی اون تخت خوابیده بود با چشم های زیبا و موهای بلند.
یک لباس خواب سفید و معمولی پوشیده بود و صورتش مانند برف سفید بود.
ناگهان تکان خورد و چشمانش را باز کرد،به سرعت خودم رو پنهان کردم.
نشست و به آسمون نگاه کرد و گفت:دکتر بهم گفته بود شاید تا سال جدید زنده نمونم،یعنی میشه منم مثل دیگران زیاد عمر کنم!
لیام:
ای کاش میتونستم کمکش کنم ولی میترسم یوقتی دوباره طلسم بشم.خودم رو به دختر نشون دادم و اون با چشم های گرد شده به من گفت:تو..تتو..کی..هستی...؟
بهش گفتم :کسی که اومده آرزوی تو رو براورده کنه،دوست داری عمر جاودان داشته باشی؟
دختر گفت:بله دوست دارم ولی شما..شما کی هستی؟
لیام:
من لیام پین هستم یک خون آشام پانصد ساله که پانصد ساله به دنبال نیمه گمشده اش میگرده و حالا اون رو پیدا کرده.تو کی هستی؟
دختر:متوجه نمیشم..منظورت اینه تو یک خون آشام هستی؟!!
لیام:درسته،اسمت چیه؟چند سالته؟
دختر:
من لارا هستم لارا پیسون
پانزده سالمه و مریض هستم
فکر میکنم تو هم توهم زده باشی چون خون آشام وجود نداره.
لیام:
یکیشون جلوی چشماته ببینم تو به چشمات هم اعتمار نداری؟!لارا:
ببخشیدا ولی نه دندون های تیزی داری نه چشمای قرمز.من از کحا باید حرفتو باور کنم؟
لیام:
الان لنز هامو در میارم دندونام هم نشونت میدم که کاملا مطمئن بشی.
لیام دندان های نیش و تیز خودش رو نشون لارا داد و بعد لنز هاش رو در اورد.
لارا:
گفت لنز هاش رو در میاره و در اورد چشماش به قرمزی خون بود و خیلی وحشتناک.دندان هایش مثل گرگ های درنده بود.
لیام:حالا مطمئن شدی؟؟
لارا:میشه من رو هم تبدیل به خون آشام کنی؟خواهش میکنم ..قول میدم هر جا که بری باهات بیام.
لیام:
تو نیمه گمشده من هستی و خیلی زیبایی ولی سن کمی داری،اگه میخوای زنده بمونی و با چیزای زیادی آشنا بشی باید با من بیای ولی من تورو وقتی نوزده ساله شدی تبدیل به خون آشام میکنم.
لارا:
ولی چهار ساله دیگه خیلی دیره
لیام:
ببین فرشته کوچولو اگه با من نیای خواهی مرد،پس برو و برای آخرین بار پدر و مادرت رو ببین.
لارا:
هرگز..هرگز..من نمیخوام دیگه هیچکدومشونو ببینم اونا خیلی بیرحم هستن اونا باعث مریضی من شدند اونا...
لیام:
من حوصله گریه های تورو ندارم اگه میشه بیا بریم تا هم طلسم من شکسته بشه هم.....
YOU ARE READING
never
Vampireاین داستان درمورد لیام پین یک خون آشام پانصد ساله هستش که طلسم شده. و تنها یک چیز طلسم را باطل میکند و آن...