هرگز فصل سوم

102 15 0
                                    

آه اصلا ولش کن.
ببینم میخوای از مرگ نجات پیدا کنی یا نه؟؟؟؟؟؟
لارا:
آممممممم میدونی چیه فکر کنم باید وسایلم رو جمع کنم.
لیام:
اوه خدای من ،چه پیشنهاد هوشمندانه ای
لارا:
هی تو داری منو مسخره میکنی؟!!!
لیام:
خواهشا بیخیال شو و برو وسایل هاتو جمع کن،اگه عجله نکنی همین جا فاتحههههه
لارا:
فرض کن من با تو لج کنم اونوقت تو چیکار میکنی؟
لیام:
تو قبل از این که با من لج کنی مطمئن باش مردی.
لارا:
آممم
من مرگ رو دوست دارم پس ترجیح میدم بمیرم.

لارا**********
اون خون آشام به طرز عجیبی چشماش شد کاسه ی خون،کم کم حس کردم الاناس که بپره روم و تیک و پارم کنه،پس خودم دست به کار شدم و جونم رو خریدم.
لیام*********
اون دختره واقعا عجیبه چرا انقدر مرموزه!
من واقعا نمیتونم درکش کن.

لیام:
هی بلخره وسایلتو جمع کردی یا نه؟
لارا:
جمع کردم،ولی چطور میخوای من رو از این خونه بیرون ببری؟
من که نمیتونم نصفه شب با تو راه بیفتم تو خیابونی که تک تک ادم هاش رو میشناسم.و اون ها هم منو میشناسن.
لیام:
نظرت چیه که انقدر حرف میزنی؟؟
من خودم میدونم چیکار کنم فقط اون ساک ات رو بده به من و خودت هم بیا روی دوشم.

لیام*********
این دختر رسما چت کرده چرا اینطوری به من نگاه میکنه؟؟
آهان خودم جواب سوالمو فهمیدم،چون اون نمیدونه من قدرت های خیلییی خاصی دارم.

لیام:
هی دختر بیا دیگه،ببینم اصلا تا حالا به این فکر کردی که خون آشام ها جه خاصیتی دارن؟؟؟؟؟
لارا:
من تو این زندگی به هیچ چیز بجز آیندم که نمیدونم چجوریه فکر نکردم.
لیام:
خواهشا بیخیال، بیا دیگه بعدا درمورد زندگی نامت مذاکره میکنیم بیااااااااااااا

اوه واقعا خیلیییییییییییییی گند شد
نصف داستان پرید خدا میدونه چی شد
من الان از همه واقعا معذرت میخوام خیلیییییییی ببخشید

neverWhere stories live. Discover now