هرگز اخررررر

44 9 0
                                    

زین:
هی لطفا..لطفا زود صمیمی نشو چون ممکنه جادوگر بفهمه و برای من هم بد میشه.
در آنطرف*****
ژولیت:
فکر نمیکردم تو با خواهرت اینطوری حرف بزنی.
لیام:
چی؟منظورت چیه؟اینجا کی خواهر منه الان!!!
ژولیت: هه،پس اونا بهت نگفتن که یه خواهر داری که ..که
لیام:
که چی؟؟
ژولیت :
نمیتونم حرف بزنم..نانسی..اون..میفهمه
لیام:
تو..تو خیلی مرموزی نمیخوای بگی چیشده؟تو کی هستی؟این چرندیات چیه؟
ژولیت:بس کن لیام..بس کن نانسی الان میره بیرون،اونوقت من پرده از رازم بر میدارم.
رازی که پانصد و پنج ساله نگهش داشتم.
وقتی نانسی رفت ژولیت به زین گفت که لارا رو به اتاق لیام بیاره،وقتی زین اونو اورد ژولیت گفت:در زمانی که دارم حرف میزنم هیچکی حرف نزنه،زین لطفا خوب گوش بده و لیام ساکت بمون.

من اسمم هست(جولیا پین)خواهر لیام پین من وقتی شانزده ساله بودم توسط نا پدری ام کشته شدم و رومئو منو تبدیل به خون آشام کرد.
رومئو یک پسر جوون بود که وقتی من سیزده سالم بود باهاش آشنا شدم،اون هر ماه به شهر ما میومد و چند روزی اونجا میموند من خیلی دوسش داشتم خیلی خوشگل بود قد بلندی داشت و من عاشقش بودم.
وقتی بزرگتر شدم یک روز به دیدنش رفتم اون از دیدنم شوکه نشد ولی خیلی خوشحال بود،من بهش اعتراف کردم که خیلی خوشگله و دوسش دارم رومئو که خیلی فهمیده بود بهم گفت هیچوقت این موضوع رو به کسی نگو چون ممکنه باهات بد رفتار بشه،ازش پرسیدم چرا؟اون گفت:چون که این مردم من رو که موهایم طوسی دارم جادوگر میدانند.
من گفتم:اخه تو خیلی خوبی چطور میگن جادوگری؟اون گفت:میدونی من بیخیالش شدم این زندگی ارزش نداره پس بهش فکر نمیکنم تو هم نکن.
بهش گفتم:رومئو اسم قشنگیه چرا این اسم رو برات گذاشتن؟اون گفت :از آینده اومدم در آینده داستانی هست به اسم رومئو و ژولیت،پدر و مادرم این داستان رو خیلی دوست دارن یعنی دوست داشتن،وقتی من به دنیا اومدم پدر و مادرم خیلی خوشحال بودند و اسم شخصیت داستانی رو که دوست داشتن روم گذاشتن اونا قصد داشتن اگه خواهر دار شدم اسمشو بزارن ژولیت.
شاید احمقانه باشه..
بهش گفتم آینده چطوره؟
گفت هرچی میگذره دنیا پست تر میشه و ادم رو هم پست میکنه.
خلاصه بعد از چندین دیدار ناپدریم متوجه شد و گفت:تو یه شیطانی،اون منو کشت
رومئو تبدیلم کرد پنج سال رو با هم زندگی کردیم ما دنبال کشف حقیقت ها بودیم که یکی اونو کشت رومئو به من گفت:پانصد و پنج سال زنده بمونم درست همسن اون بشم و بعد بمیرم،دلیلش رو حالا فهمیدم.
کسی که اونو کشت نانسی بود همونی که سالهاست برای اون کار میکنم،من میخوام انتقام بگیرم اونو بکشم و بعد به خواب ابدی برم و برم پیش رومئو.
این تمام من بود.
زین:پس اسمت چی؟اونو نگفتی!
وقتی منو تبدیل کرد اسمم شد ژولیت و پنج سال در کنارش بودم و این شد داستان زندگی منو رومئو.
زین آهی کشید و گفت:میکشیمش!
لیام گفت:میکشیمش!
و لارا گفت:میمیریم.
ژولیت گفت:اون راست میگه میمیریم ولی دنیارو نجات میدیم،ممنونم که گفتی لارا
لارا: نهههه..لیام..من..نمیتونم از دستت بدم
ژولیت یه کشیده به لارا زد و گفت ببند دهنتو دختره گستاخ کوچیک.
تو دهنت بو شیر میده این حرفو نزن
لارا*****************
اول ناراحت شدم ولی بعد خوشحال چون منظورشو فهمیدم.
نانسی اومد و گفت:میبینم که جمعتون جمعه نقشه قتل منو میکشیدی؟
ای گستاخ ها! شاید بعضیا حوصلشون سر رفته باشه کوتاه میگم
اونها درگیر شدن نانسی مرد ژولیت مرد زین مرد
وقتی لیام داشت میمرد به لارا گفت:
فرشته کوچولوی من زنده بمون و برگرد پیش خونوادت زندگی کن و منو ببخش که باهات اینکارو کردم دوستت دارم فرشته ی من ،نهههه..هرگززززز نهههههه ...نباید بمیری من نمیخوام برگردم پیش اونا..هرگززززززززززز..من. تنها نزار خواهش میکنم.
لیام رفت زین رفت ژولیت رفت،لارا همه رو دفن کرد و حالا اون مونده بود و کینه هاش
در ادامه چی میشه؟
لارا چی میشه؟؟
هیچکس نمیدونه،شاید بشه فهمید
با کامنت های دلپذیر شما.

neverWhere stories live. Discover now