اما

59 7 1
                                    

پس از گذشت چند روز وقتی که به خواب رفت.
سر از جنگل در اورد هرچی جلوتر میرفت فضا برایش آشنا تر میشد و.
اوه خدای من اون خیلی آشناس
دختر که همان رزالی باشد طرفش اومد و گفت:رنسمه..تو زنده ای؟چطور ممکنه اوه خدای من
لارا گفت:ولی اسم من..من لارا هستم.
ولتری ها وارد شدند
آرو به طرف آنها میومد و میخندید
آرو:ببینمت..حالا وقتشه که همون رنسمه بشی.
چون مادرت مرد،حالا میتونی به نقش اصلیت برگردی.
رزالی درحالی و هاج و واج مونده بود گفت:یعنی چی!تو چیمیگی؟
آرو:بلا اومد پیش من اون برده ی من شد و من از اون کار میکشیدم اون برام کار میکرد و من در عوض
از جون اون به تو می بخشیدم و چند ماهی تو را پی نخود سیاه فرستادم.
اتفاقاتی که برات افتاد واقعی یود ولی اونا مردن و تو زنده ای حالا به سن خودت برگشتی و رنسمه ای.
دیگه دوست ندارم هیچکدومتون رو ببینم.
وقتی رفتن رنسمه به رزالی گفت:رزالی مادرم..اون..اون مرده..چرا..چراااا
رزالی درحالی که سعی داشت رنسمه رو اروم کنه گفت:هی عزیزم پدرست ادوارد سرگردانه باید اون بفهمه تو زنده ای تا اونم کاری دست خودش نده.
صدای آرو میومد که نعره میزد و میگفت:من فرشتم من شرورم من شیطانم..هاهاهاهاها
شاید نگرفتع باشین داستان چیشد،داستان این شد رنسمه سنش کم شد و آرو براش یه زندگی قلابی دست و پا کرد رنسمه با نقش لارا به مدت چند ماه زندگی کرد و سر انجام به حالت اولش برگشت و فهمید ارو این کار رو از سر دلسوزی نکرده اون این کا رو کرد چون بلا خواسته بود و ارو ارزوی مرگ بلا رو داشت .
این بود داستان ما
پس باید اول گرگ و میش شیش رو بخونید تا اخرش بعد اینو بخونییید با تشکررر

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 25, 2015 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

neverWhere stories live. Discover now