هرگز فصل پنجم(پارت دوم)

59 9 0
                                    

لارا:
نه من خوابم میاد خسته ام باید استراحت کنم من نمیتونم،الان نمیتونم..باید بخوابم.
لیام:
ولی..ولی..آخه..اوفففف باشه میخوای یک زمان دیگه بریم؟
لارا:
بله..من میرم بخوابم..صبح..یعنی..شب بخیر
*لارا رفت خوابید و بعد از چند دقیقه صدای جیغ هاش بلند شد.
لارا:درخواب
نهههه..من آدم بدی نیستم..این حرفو نزن..من آدم بدی نیستم..دست خودم نیست..لطفا بس کن..نههههه
لیام به طرفش دوید و دیوانه وار تکانش داد .
لیام:
لارا..بیدارشو..خواهش میکنم..بیدار شو
لارا چشمانش را باز کرد و درحالی که اشک میریخت خودش رو از لیام دور کرد.
لیام:
لارا تو چت شده؟خوبی؟میزونی؟
لارا:
من..من شیطانم..لطفا ازم دوری کن..لطفا
لیام:
هی این چه حرفیه؟؟دیوونه شدی؟؟
لارا:
یا منو بکش یا منو به یک کلیسا ببر..اگر هیچکدوم از این کار هارو نکنی خودم رو میکشم.
لیام:
اتفاقی افتاده؟چرا..چرا..این طرز فکر تو چیه؟
لارا:
همینکه گفتم..یا قبول میکنی یا..
لیام وسط حرفش پرید و گفت:اوکی میبرمت لطفا اروم باش،این نزدیکی ها یه کلیسا هست ما میریم اونجا باشه؟!
لارا:
زود..زوددد
لیام اون رو به یک کلیسا برد.
وقتی وارد کلیسا شدن لارا گفت:
کمکم کنید به من کمک کنید میخوام راحت بشم این کابوس ها این ها وحشتناکن.
یکی از مادر روحانی ها به طرف او آمد و گفت:
یا عیسی مسیح این دختر را نجات بده
لیام در حالی که سردرگم بود پرسید:
موضوع چیه؟چی میگین.
مادر روحانی گفت:
این دختر تسخیر شده..تسخیر اون معلومه که تسخیر شده،من حظور شیطان را در کنار او حس کردم...
خب یک پارت دیگه مونده تا فصل پنجم تموم بشه
بعدش فصل ششم و بعدش میشه هرگز2
اگه داستان مورد پسندتون نبود.
به بزرگی خودتون ببخشیددددددد
با تشکر
بوس بوس

neverDove le storie prendono vita. Scoprilo ora