لارا:
نه من خوابم میاد خسته ام باید استراحت کنم من نمیتونم،الان نمیتونم..باید بخوابم.
لیام:
ولی..ولی..آخه..اوفففف باشه میخوای یک زمان دیگه بریم؟
لارا:
بله..من میرم بخوابم..صبح..یعنی..شب بخیر
*لارا رفت خوابید و بعد از چند دقیقه صدای جیغ هاش بلند شد.
لارا:درخواب
نهههه..من آدم بدی نیستم..این حرفو نزن..من آدم بدی نیستم..دست خودم نیست..لطفا بس کن..نههههه
لیام به طرفش دوید و دیوانه وار تکانش داد .
لیام:
لارا..بیدارشو..خواهش میکنم..بیدار شو
لارا چشمانش را باز کرد و درحالی که اشک میریخت خودش رو از لیام دور کرد.
لیام:
لارا تو چت شده؟خوبی؟میزونی؟
لارا:
من..من شیطانم..لطفا ازم دوری کن..لطفا
لیام:
هی این چه حرفیه؟؟دیوونه شدی؟؟
لارا:
یا منو بکش یا منو به یک کلیسا ببر..اگر هیچکدوم از این کار هارو نکنی خودم رو میکشم.
لیام:
اتفاقی افتاده؟چرا..چرا..این طرز فکر تو چیه؟
لارا:
همینکه گفتم..یا قبول میکنی یا..
لیام وسط حرفش پرید و گفت:اوکی میبرمت لطفا اروم باش،این نزدیکی ها یه کلیسا هست ما میریم اونجا باشه؟!
لارا:
زود..زوددد
لیام اون رو به یک کلیسا برد.
وقتی وارد کلیسا شدن لارا گفت:
کمکم کنید به من کمک کنید میخوام راحت بشم این کابوس ها این ها وحشتناکن.
یکی از مادر روحانی ها به طرف او آمد و گفت:
یا عیسی مسیح این دختر را نجات بده
لیام در حالی که سردرگم بود پرسید:
موضوع چیه؟چی میگین.
مادر روحانی گفت:
این دختر تسخیر شده..تسخیر اون معلومه که تسخیر شده،من حظور شیطان را در کنار او حس کردم...
خب یک پارت دیگه مونده تا فصل پنجم تموم بشه
بعدش فصل ششم و بعدش میشه هرگز2
اگه داستان مورد پسندتون نبود.
به بزرگی خودتون ببخشیددددددد
با تشکر
بوس بوس
STAI LEGGENDO
never
Vampiriاین داستان درمورد لیام پین یک خون آشام پانصد ساله هستش که طلسم شده. و تنها یک چیز طلسم را باطل میکند و آن...