پارت سوم

46 8 0
                                    

لیام:
هی تو چی میگی؟؟؟؟
شیطان.؟؟
تو وجود این بچه؟؟؟
مادر روحانی:
بله..ما باید هرچه سریعتر اونو ببریم و مراسم جن گیری رو شروع کنیم.
لیام:
What??????
لیام رو بزور از کلیسا بیرون بردند،صدای جیغ لارا میومد،لیام سردرگم بود و پس از چند ساعت لیام رو داخل کلیسا بردند،لارا چشمانش خونی بود.
لیام متعجب پرسید:چیشده؟
چه بلایی به سر این فرشته اوردید؟؟؟
مادر روحانی گفت :
او حالا یک فرشته است....
خب..خب..خب
دوستان عزیزان
این پارت کوتاه بود خیلی
و اما فصل بعد:فصل بعد طولانیه و اخرین فصل از این داستانه،وقتی داستان رو گذاشتم و شما خوندید
اگه دوست داشتید ادامه داشته باشه با کامنت هاتون منو آگاه کنید اگر هم نه که ادامه دار نمیشه.
بدرود
یعنی این پارت مورد پسند یک نفر هم قرار نگرفت؟؟؟:-|

neverTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang