داستان از نگاه هری
روی کانتر اشپزخونه نشسته بودم و چاقومو تیز میکردم.
بالاخره زین رفت تا کارای لعنتی تموم نشده رو تموم کنه.پس دیگه لازم نیست منم باهاش سر رو کله بزنم تا از اپریل دور باشه و بهش دست نزنه.اما زین دقیقا نمیدونه که برنامه من چیه!و برای چند روز دیگه هم نباید بفهمه.خوشبختانه نقشم تمیزه.(یعنی خراب نشده.)و خوشبختانه نقشه فرار دیگه ای هم به ذهن اپریل نزده!
به گوشیش که کنارم روی کانتر بود نگاه کردم.یه چیزی همش اصرار میکرد که بزنم لهش کنم.
اما نه...این قرار نیست بیوفته.مطمئنم هیچی توش نیست.به چاقوای که همین چند دقیقه پیش تیزش کرده بودم زل زدم.بردمش بالا و گذاشتمش روی پوست بازوم.اروم کردنش تو.(وات ده فاک!چرا؟؟؟)
چشمامو بستم.دردش برام زنده شد.ولی تقریبا باعث میشد حس کنم نرمالم.
اما نه...
تنها چیزی که باعث میشه من نرمال بشم...
اپریله!(0_0)
*فلش بک*
از پشت بوم توی اتاقش رو دید میزدم.خدا.اون(دختره) خیلی خوشگله!
چه موقعی بالاخره میتونم بهش دست بزنم!(0.0)چه موقعی میتونم پوست حساس و نرمش...و لبای صورتیه لطیفش رو رو خودم حس کنم.
دوربین رو برداشتم و بهش نگاه کردم.لبام خود به خود باز شدن.دوربین رو زوم کردم.پنجره اتاقش باز بود درست مثل همیشه.داشت لباسش رو درمیاوورد.حتما اون پنجره رو یادش رفته . ولی خب برای من که خوب بود.(اییییی...فکر کن یه نفر همش نگات کنه مخصوصا وقتی لختی!اوق)یه عکس ازش گرفتم.دیگه کاملا تاپش رو دراوورده بود.ناله کردم فاک.اون خیلی هاته!
بهش نگاه کردم که چطور به شکل کاملا طبیعی دستش رو کرد توی موهاش.
به یکی که اون طرف بود لبخند زد.با انگشتش بهش اشاره کرد که بیاد.
لویی!
وقتی همو بوسیدن دندونام رو بهم فشار دادم.یه حوری میبوسش که انگار میخواد برینه!
من از همون اولش میدونستم که یه چیزی درباره اون(درباره لویی) هست.اون داشت به آپریل خیانت میکرد تمام مدت با یه دختر دیگه به اسم لورن (lauren)بود بود.(یاد اون زنه که با زین بود یه مدتی افتادم.اسمش چی بود؟فکر کنم لورن ریچ.اخ خیلی ازش بدم میاد.پری هم که از زین جدا شد.بهتر..از پری هم بدم میومد.فقط از تیلور و صوفیا و النور خوشم میومد که همه از دوره خارج شدن به غیر از صوفیا.چه قدر حرف زدم.)ولی لویی نمیدونه که آپریل چه قدر مخصوص و ویژه تر از اونه.آپریل شایستهی بیشتر از یه خیانت کار رو داره.
اون شایسته کسی هست که همه چیز رو بهش بده.که اون شخص منم.(~،~هری چه قدر پرروئه)
این ذره ذره منو میکشه وقتی میبینم که داره داخل یه دروغ فرو برده میشه.لویی یه دورغگوئه.هیچ چیزی نیست به غیر از یه دروغگو!کسی که لیاقت عشقی که آپریل بهش میده رو نداره.
YOU ARE READING
stockholm syndrome(persain translation)
Fanfictionداستان توسط خودمون ترجمه شده و کپی ممنوعه بخونیدش خیلی داستانه عالیه ;)