.
-April-
.
از روزی که دکتر بالاخره بهم اجازه داد اونو ببینم انگار روزا میگذره. هری داره بهتر میشه. و صداهایی که باید توی سرش میبودن، دگ نیستن و توهم ها دگ برای اون اتفاق نمیوفتن.
دکتر جدیدا براش دارو های پزشکی تجویز میکنه و اون واقعا بهش کمک میکنه و تنها کاری که اون میتونست انجام بده اینه که هر روز یکی از اونا رو استفاده کنه.
اون اوکیه. اون بصورت غیر باوری اوکیه!
ساعت ناهاره، یعنی من امروز میتونم برم اونجا و ببینمش.
و حتی من جدیدا شروع کردم به برگشتن به مدرسه، اون غیر طبیعی بود و من اصلا راحت نبودم از وقتی که همه شروع کردن به پرسیدن سوال ها.
تو خوبی؟
چه اتفاقی افتاد؟
چه احساسی داشت؟
یا کامنت های تصادفی مثلا،
تو برای مدت زیادی نبودی.
متاسفم.
معلومه که همه احساس ترحم میکنن. اگه قبولش کنم، تجربه خیلی بدیه که دزدیده بشی، فروخته بشی، به ادم ربایی که تورو دزیده کمک کنی تا یه راهی برای فرار کردن جفتتون پیدا کنید برای جفتتون.
اما هنوزم، احساس درموندگی میکنم. مردم یه جوری باهام حرف میزنن انگار من اصلا تغییر نکردم. من هیچی نبودم اما دختری که تموم مدت فرار میکرد. من ترسیده بودم. از ترسیده بودن متنفرم.
من میخوام حس قوی بودن رو داشته باشم.
درحالی که قدم گذاشتم توی تفریح(inja mige Day Room k mniye otaq hkoondn v tfrihe)، به شماره مریض ها نگاه کردم که حرکت میکردن یا فقط نشسته بودن.
هری رو پیدا کردم که روی یکی از اونا نشسته بود، با دقت به چیزه کوچیکی توی دستش خیره شده بود
" هی " از فکراش بیرونش اوردم درحالی که روی صندلی جلوش نشستم.
موهام رو دم اسبی شل بسته بودم بطوری که از هر طرف تار های متفاوتی بیرون ریخته بود. و اینکه یه کلاه مشکی و جین هم پوشیده بودم، لباس های زیادی رو از وقتی میام اینجا تکراری میپوشم
" هی " اون لبخند زد اما سریع ناپدید شد و رفت کنار درحالی که ابروهاش برای تمرکز کردن تو هم گره خوردن .
" تو بنظر... متفکر، و حتی خوشحالی" لبخند زدم
" مشکلی نیست "شونه هاشو بالا اندخت، سعی میکرد منو مرخص کنه.(دکش کنه'-')
" فکر میکردم قرار نیست تا شنبه ملاقات بیای؟ امروز شنبس؟" چشمای سبز سوراخ کنندش توی چشمای قهوه ایه گرد من نگاه کرد درحالی که سرش رو کج کرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
stockholm syndrome(persain translation)
Fiksi Penggemarداستان توسط خودمون ترجمه شده و کپی ممنوعه بخونیدش خیلی داستانه عالیه ;)