chapter 14

226 33 3
                                    

14
"تو این جا چی کار میکنی؟"لرزون پرسیدم.درحالی که اون بهم لبخند میزد.به نظر واقعی نمیاد. از کجا بدونم؟

"خوب، تو مامان رو کشتی.. 3 ساله که گم شدی، دیگه چی؟ تو یه تینیجر بیگناه رو دزدیدی و دوست پسرش رو کشتی.. چیزی دیگه ای هست که یادم رفته به لیستم اضافه کنم؟"اون با طعنه بهم گفت.

"تو چه طوری اینا رو میدونی؟؟"چشمامو چرخوندم

"وات، قسمت کشتن خیلی از مردم؟"

"فاک آره جما."

"پلیسا تحقیق کردن."اون گفت."تو تقریبا برای یه روز توی اون اتاق قفل شده بودی ولی اون بیرون کلی اتفاق افتاده.تک تک کارایی که کردی همه دنبال شدن"

"خونه چی؟"پرسیدم.

"کابین؟"

"آره"

"هنوز پیداش نکردن."اون گفت و دستشو جلوش قفل کرد.

"چرا تو ازم نمیترسی؟"من پرسیدم.

"خب،تو برادرمی و میدونم که تو فقط یه نفری."ادامه داد"شاید من ترسیدم از این که چی قراره توی آینده انجام بدی اما الان اصلا مهم نیست.میدونی این 3 ساله که گذشته!"

"من نمیدونم دارم چی کار میکنم با خودم."غر غر کردم.

"فکر میکردم تو مردی."نفسو داد بیرون."و میدونی این اشتباه تو نیست که مادرو کشتی.اون افکارت بود که باهات بازی میکرد"

سرمو تکون دادم.احساس کردم اشک توی چشمام جمع شده."اما من نمیخوام اینجا باشم جم.هر جایی ولی به غیر از اینجا.نمیتونم بهتر بشم فقط.. این جا نه!من نیاز دارم اونو ببینم.حداقل یه بار دیگه.هل شاید اصلا بهتر نشم ولی حس میکنم که میتونم بشم.اطراف اون."

"نه.. نه نه.تو نمیتونی دوباره اونو ببینی.اون برات بیشتر دردسر درست میکنه."سرشو تکون داد.

"من الان به اونا اهمیت نمیدم!اون تنها قسمتی از انسانیت منو داره."

"این همون چیزی بود که موقع کشتن اون دختره گفتی؟"اون داد زد ولی بعدش آروم شد.

"من بهت گفتم جم من.. نمیتونستم خودمو کنترل کنم."آه کشید و چشمش رو بست.

"فقط بهم یه بغل بده."بلند شدم و بغلش کردم.

بازو هام آروم دور بدن خواهرم گذاشتم.چند لحظه ای توی این حالت بودیم.

"اون دختره آپریل؟شاید اون بیاد اینجا بدون این که کسی بفهمه"

"آها چطور؟"جما فقط شونه هاشو انداخت بالا.صورتش متفکره.
.
-April-
.
به بیرون پنجره جایی که یه گروه بزرگ جلوی حیاط جمع شده بودن نگاه کردم.چشمام چرخیدن طرف پدر و مادرم که خیلی سخت تلاش میکردن اونا بیرون کنن.

راستشو بگم، این واقعا خسته کنندس.

وقتی که داشتم سعی میکردم یه ذره بیشتر بخوابم تلفنم زنگ خورد.شماره ناشناس.

stockholm syndrome(persain translation)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon