* Harry *
دختری که کنار من نشسته بود با بقیه فرق میکنه . اون خیلی زود با نایل دوست شد . اون خیلی راحت با همه چیز کنار میاد.
قبل از اینکه خودمو معرفی کنم بهش نگاه کردم.
شاید از نظر خیلیا این دختر جذاب نباشه ولی از نظر من هست.من زیاد با دخترا نیستم ولی میتونم تفاوتو در مورد این یکی حس کنم.
نمیتونم بگم عاشقشم چون تازه باهاش آشنا شدم. ما حتی یک کلمه هم با هم حرف نزدیم.
ولی امیدوارم این دختر بتونه منو تغییر بده.
*Becky*
چشمای سبزی که بهشون زل زده بودم هر لحظه براق تر میشدن.
میشد دردو تو چشمای این پسر دید ولی تظاهر میکنه که خوبه.
من حتی نمیدونم که اینا واقعین یا نه فقط از توی چشماش خوندم.
- اهم اهم هز؟
نایل باعث شد اون چشمای سبز پلک بزنن و من به روبرو نگاه کردم.
هری به بکا نگاه کرد و لبخند زد.
- امم من هریم فامیلیم استایلزه . 18 سالمه و با نایل تو منچستر زندگی میکنم و همین.
اون گفت و پشت گردنشو خاروند. ( شپشو -__-)
نایل به ساعتش نگاه کرد .
- فکر کنم بهتره بریم نهار . بعد نهار همو میبینیم .
نایل پاشد و پشت سرش هری.
- فعلا
به پسرا گفتم و پاشدم. هری در جواب بهم چشمک زد .
اون قیافش خیلی بامزه میشه وقتی چشمک میزنه خیلی دوست دارم چشمکشو.
- هی اون پسره مو فرفریه ازت خوشش اومده
بکا دستشو روی شونم گذاشت و خندید.
- از کجا میدونی؟ شاید اون خوشش بیاد ولی من نه .
- جوری که بهت نگاه میکنه معلومه. توم ازش خوشش میاد انقدر مقاومت نکن. من میفهمم دختر . خیلی راحت بگو عاشق شدی دیگه ... مثلا من عاشق اون بل...
-چی؟؟؟
بکا عاشق شده؟
- عاشق اون بل...؟ کامل بگو
- هیچی
آب دهنشو قورت داد و تظاهر میکرد که چیزی نمیدونه.
- عاشق اون مو بلونده شدی؟ خوشبخت باشین (نایل و بکا ^-^) رنگ چشاتون با هم سته . بچتونم خوشگل میشه.
- ببین فقط اگه بهش بگی ...
- حتما از نهار اومد بهش میگم.
بکا چشم غره رفت و دستمو گرفت و از کابین بیرونم کشید و منو برد سمت نهارخوری.
- بهتره از این به بعد مثل آدم رفتار کنی بکا . عشق بلوندتم اینجاس
- ببین بکی شورشو در نیار و لطفا خفه شو .
چشم غره رفت و دستشو به کمرش زد.
- چشم پرنسس
با لحن مسخره گفتم و زبونمو براش بیرون آوردم .
در نهار خوری رو باز کردم و رفتم سمت غذا ها . روی اون میز پر از غذا های خوشمزه بود. میخواستم همه غذا هارو بریزم تو بشقابم ولی خوب میگن غذا ندیدس . باید با کلاس زفتار کنم چون اونجا پر از دخترا و پسرایی بود که 180 درجه باهم فرق میکردن.
از پسرای پانک بگیر تا دخترایی که لاک صورتی زده بودن
(-_-)غذامو ریختم توی ظرفم و گذاشتم توی سینیم با یه بطری آب . شروع کردم به دور زدن توی سالن تا یه جای خالی پیدا کنم که بشینم و غذامو بخورم که فهمیدم بکا نیست.
- بکا؟
هرچی بکا رو صدا میزدم جوابی نمیشنیدم . خب معلومه توی اون همه شلوغی بکا صدامو نمیشنوه.
- بکی؟
صدای بکا از پشت سرم میومد . سرمو برگردوندم تا ببینم میتونم پیداش کنم یا نه که یکی محکم بهم خورد و سینیم افتاد روی زمین.
یکدفعه همه جا ساکت شد و همه مارو نگاه کردن. بعد از چند ثانیه وقتی دیدن چیز خاصی نیست برگشتن سراغ غذا خودن و حرف زدنشون.
- هی ... اون ... ببخشید من جلومو نمیدیدم.
اون دختر موهای قهوه ای بلندی داشت . خم شد و ظرفارو از روی زمین برداشت.
- هی اون اشکال نداره منم باید جلومو میدیدم .
خم شدم و بهش کمک کردم و جمع کردم. خوشحالم از اینکه چیزی روی لباسام نریخت وگرنه دختره رو میکشتم.
- اوه من تا حالا این اطراف ندیدمت.
بلند شد از روی زمین و سینیمو روی میز کنارمون گذاشت.
- نه راستش تازه امروز اومدم اینجا .
به صورتش نگاه کردم . اون با چشمای آبیش خوشگل بود. حداقل من اینطور فکر میکنم.
- متاسفم که روز اولتو خراب کردم.
- نه پیش میاد مهم نیست .
بهش لبخند زدم و دستمو روی شونش گذاشتم.
- من اشلیم ولی اش صدام کن
- بکی ... ترجیحا همون صدام کن.
- تو تنهایی یا کسیم باهات هست؟
- خواهرم بکا که الان نمیدونم کجاست.
- خب میخوای بیای پیش من و دوستام؟ خواهرتم اشکال نداره بیاد.
- امم باشه پس من برم دنبالش
- باشه ما دریف آخریم. منتظرتم
- باشه فعلا.
اشلی دختر خوبی بود. شاید بتونیم بیشتر با هم آشنا شیم. وسط راه بود که بکا رو با دوتا سینی دیدم.
خوبی داشتن بکا اینه که همیشه به فکرته.
بهش لبخند زدم و سینیمو ازش گرفتم و باهم رفتیم سمت میز اشلی...
--------------
مردم :||
این پارت کم بود -__-
عکس بکا و بکی رو گذاشتم :) بگین کدوم خوشگل تره؟؟
من میگم بکی ♡~♡
Tnx For Vote And Cm ^-^