Part 8

232 56 18
                                    

*Becky*

"مامان؟"

صدای جیغ از اتاق مامان بابام میومد. مامانم توی دردسره. از اتاقم بیرون اومدم و توی راهرو دوییدم. هر چی میدوییدم احساس میکردم دارم دورتر میشم .

سرعتمو بیشتر کردم و بالاخره رسیدم به اتاق مامانم و چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم . نه من برگشتم به گذشته و این امکان نداره. پدرم چاقوشو بالا برده بود و مامانم جیغ میزد.

" بابا بس کن ... "

جیغ زدم و دوییدم سمت پدرم ولی اون نمیشنید. هر چی جیغ میزدم کسی صدامو نمیشنید، انگار که یه روحم .

من داشتم صحنه مرگ مادرمو میدیدم. این واقعی بود. این خوابه یا من برگشتم به عقب ... تنها چیزی که میدونم اینه که نمیتونم کاری کنم.

پدرم چاقوشو توی شکم مامانم فرو کرد و تنها کاری که میتونستم بکنم اشک ریختن بود. چیزی که نمیخواستم هیچوقت ببینمو دیدم .

صدای جیغ ها تموم شد و پدرم از اتاق بیرون رفت و تنها چیزی که شنیده میشد صدای نفس های آخر مامانم بود که با ناله هاش مخلوط شده بود.

آروم اشک میریختم و به مادر زخمیم نزدیک شدم . وقتی بهش رسیدم از چشماش اشک میومد و دستاشو روی شکمش گذاشته بود و دستش پر از خون بود.

سرمو به پیشونیش نزدیک کردم و پیشونیشو بوسیدم. این آخرین باریه که میبینمش . اشکام بی اختیار میومد . از اتاق بیرون اومدم و درشو بستم. دستامو روی چشمام کشیدم تا اشکامو پاک کنم.

من باید دنیال پدرم برم. از پله ها پایین رفتم و توی هال رو گشتم و پدرمو پیدا نکردم . همین موقع بود که صداهایی از آشپز خونه اومد.

به سمت آشپزخونه راه افتادم و صدای پدرمو شنیدم که داشت با گوشیش حرف میزد.

- آره اون زندس ... آره با چاقو ... چی؟ نه شکمش...من به اون نیاز ندارم میتونین ببرینش... باشه تا نیم ساعت دیگه بیاین ... باشه

پدرم مست نبود. اون مادرمو نکشته بود. ولی مادر من مرده اینو میدونم. این واقعیته یا خوابه؟ اون مادرمو به کسی فروخت؟

توی این فکرا بودم که احساس کردم یکی پشتم وایساده. برگشتم و پدرمو دیدم . چشماشو بسته بود. بهش نزدیک شدم . یهو چشماشو باز کرد و تنها چیزی که توی چشماش میشد دید سیاهی بود مثل چشمای شیطان ( منظورم demon)

اون چاقورو بهم نزدیک کرد. اون میتونه الان منو ببینه و آخرین چیزی که یادمه درد و دید سیاهیه که داشتم...

.....

از روی بالشم سرمو بلند کردم و اطرافمو نگاه کردم . من توی کمپ بودم و اون کابوس بود.

آروم باش بکی... آروم باش ... اون یه خواب بود ... چیزی نیست. نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم .

Immovable ( Harry Styles )Where stories live. Discover now