Part 3

337 80 35
                                    

چشمامو باز کردم و مثل همیشه صحنه ای که موقع از خواب پاشدن میدیدم رو دیدم. دیوار آبی که روش تابلو هایی بود که با دست خودم نقاشیشون کشیده بودم.

من تو اتاق خودم بودم ولی دیشب توی کلاب بودم. من چجوری اینجا اومدم؟

چند بار پلک زدم تا مطمعا بشم که اشتباه نمیبینم.

-بکی؟ تو بیدار شدی؟

بکا لیوان آبو روی میز کنار تختم گذاشت.

-بکا چه اتفاقی افتاده؟ ما توی کلاب بودیم بعد تو رفتی و من حالم بد شد.

-خوب میدونی این اصلا خوب نیست

-میشه درست بگی چه اتفاقی افتاده؟

-راستش ببین نگران نباش ولی میدونی دیشب من و بروک رفتیم ولی بروک حالش خیلی بد بود و با آمبولانس بردنش بیمارستان حتی نمیتونست راه بره. وقتی که رفت من میخواستم بیام پیش تو ولی تو اونجا نبودی فکر کردم با کسی رفتی ولی هرچی دنبالت گشتم پیدات نکردم.من خیلی نگرانت شدم...

*Flash Back*
|Becka|

لعنتی... این دختر کجا رفته؟ هیچ جایی نیست. این امکان نداره که با کسی باشه چون اون با هیچکی خوب نبود سر موضوع باکرگیش. خوب منم درکش میکنم چون منم مثل اونم.

دوباره سمت بار رفتم . ممکن بود برگشته باشه ولی اونجا نبود. من باید از کسی میپرسیدم که اون کجاست ولی این مردم همه مستن و نمیشناسنش...
برایان

لعنت بهت برایان...
تنها راه حل این بود که با اون حرف بزنم. از این پسر متنفرم.

- برایان ،لعنت بهت زود بگو بکی کجاست؟

- داری در مورد چی حرف میزنی؟

- خودتو به اون راه نزن بهم بگو خواهرم کجاست؟

- من کاری بهش نداشتم.

-برام مهم نیست تو چیکار کردی فقط بگو کجاست؟

دیگه داشتم جوش میاوردم.

- اون نشسته بود و داشت با موبایلش کار میکرد که یهو حالش بد شد و افتاد زمین و خب من دنبالت گشتم ولی پیدات نکردم پس بردمش بالا توی یکی از اتاقاست.

- فاک... اون تنهاست؟

-مطمعا نیستم...

-چی؟ یعنی تو میخوای بگی اون با کسیه؟

-شاید نمیدونم.

نه... اگه بهش تجاوز کنن چیکار کنم؟ من نباید تنهاش میذاشتم. دویدم سمت اتاقایی که بود. 5 تا اتاق در جمع بود. در اتاق اول و دوم قفل بودن ولی در سومی باز بود.
در رو باز کردم و از صحنه ای که دیدم شوک شدم.

این امکان نداشت. بکی روی تخت دراز کشیده بود و یه پسر با موهای قهوه ای کنارش نشسته بود.
اون پسر سرشو برگردوند. لویی

Immovable ( Harry Styles )Where stories live. Discover now