Part 9

216 55 42
                                    

فکر نمیکردم صداش انقدر قشنگ باشه. اگه من جای اون بودم خواننده میشدم.

کنارش نشستم و احساس کردم بهم داره نگاه میکنه. هنوز ماه میتابید و شن زیر پاهام سرد بود. من میخوام با هری حرف بزنم هرطور شده. اصلا از سکوت خوشم نمیاد.

-صدات قشنگه

این تنها چیزی بود که فکرم رسید که بگم تا باهاش شروع کنم به حرف زدم.

- مرسی ، چرا اومدی اینجا؟ میدونی که نباید بیای؟

از این لحن حرف زدن بدم میاد. احساس میکنم یکی میخواد سرزنشم کنه و بگه کار اشتباهی کردم ولی واقعا نکردم.

- خب ، راستش کابوس دیدم و دیگه نتونستم بخوابم. آره میدونم نباید بیام ولی که چی؟ نمیخوام خودمو تو آب غرق کنم. میخوام طلوع رو ببینم.

- میدونم که نمیخوای کار بدی کنی ولی اگه آقای هوران بفهمه فکر نکنم خوب تموم شه برات

اون داره بهم میگه که از اینجا برم ولی من نمیرم. چرا خودش اینجاست؟؟

- خوب اگه منظورت اینه که کسایی که میان اینجا براشون بد تموم میشه چرا خودت اینجایی؟

یه سنگ از کنارش برداشت و پرت کرد تو آب.

- چون بابای نایل عموی ناتنیمه و مثل پدرمه. من هرکاری که بخوام میتونم اینجا بکنم.

صداشو بلند کرد و تن صداش عصبی بود.

- باشه فهمیدم من از اینجا میرم. مرسی از اینکه گذاشتی اینجا بمونم و خودمو آروم کنم.

از جام پاشدم و پشتمو تکون دادم و کلامو رو سرم گذاشتم و از راهی که اومدم برگشتم ولی من نمیتونم برم توی کابین چون نایل و بکا بیدار میشن . تنها کار اینه که توی محوطه بگردم تا آقای استایلز عصبانی نشن. همون یکمیم که ازش خوشم میومد به تنفر تبدیل شد. اون روانیه چون واقعا معلوم نیست توی چه حالتیه ، اول عصبانیه بعد میاد با آدم خوب میشه. برام مهم نیست که چیکار داره میکنه ولی اینو میدونم که وضع زندگیش از من بهتره، اگه جای من بود چیکار میکرد؟ میرفت تیمارستان؟؟

- این بارو میبخشم با من بیا.

نفساش به گوشم میخورد و با وجود سرمای بیرون و گرمای نفسای هری تنم لرزید. دست سردشو به دستم زد و بیشتر لرزیدم چون اون گرما حالا سرد شده بود.

دستمو کشید . خودش جلو راه میرفت و من پشتش. اون حرفامو شنیده بود. متوجه نشده بودم که اون پشت سرم بود ولی هر چی که بود اون از دست من عصبانی بود.

صدای باد باعث شد از فکرام بیرون بیام. ما داشتیم دوباره وارد اون محوطه میشدیم. دوباره وارد همون ساحل شدیم و مثل قبل همون جا نشستیم. تنها چیزی که تغییر کرده بود رفتن ماه بود و کم کم بالا اومدن خورشید بود.

Immovable ( Harry Styles )Where stories live. Discover now