Chapter 21

264 24 7
                                    



Chapter 21

Harry Styles - Someday maybe

••••••••••••••••••

با صداى خروپوف هرى چشمامو باز كردم.

هرى سرش رو شكم من بود و پاهاش از تخت آويزون بود.

آب دهنش بلوزمو خيس كرده بود.

نميدونستم بايد بخندم يا بلندش كنم.

آروم سرشو از رو شكمم برداشتم و يه بالش زيرش گذاشتم.

رفتم تو آشپزخونه و واسه خودم يه ليوان قهوه درست كردم.

گوشيم زنگ خورد و يه شماره ى ناشناس روى صفحه معلوم شد.

با شك گوشى رو جواب دادم:

-بله؟

-امشب مياى به اين آدرسى كه اس ام اس ميكنم. وگرنه ديگه عشقتو نميبينى. راستى به كسى چيزى نميگى.

بدون هيچ حرف ديگه اى قطع كرد.

ترس همه ى وجودم رو گرفت.

گوشى از دستم افتاد و بعد از چند ثانيه خودم افتادم.

منو هرى قرار نيست به آرامش برسيم.

اين رابطه از اولشم اشتباه بود ولى يه اشتباه دوست داشتنى.

من امروز به اين آدرس ميرم تا بلايى سر هرى نياد.

-چرا رو زمين نشستى؟ چيزى شده؟

با صداى هرى سريع سرمو بالا آوردم و بلند شدم.

با دستم لباسم رو تكون دادم.

-نه نه. چيزى نيست. خوب خوابيدى؟

دستشو دور كمرم حلقه كرد و منو به خودش نزديك كرد.

-تا وقتى تو پيشم باشى خوب ميخوابم.

با خنده هولش دادم عقب وگفتم:

-بايدم خوب بخوابى. تمام لباسم از آب دهن جناب عالى خيس شد.

به لكه ى روى بلوزم نگاه كرد و بلند بلند خنديد.

دوتايى صبحانه خورديم و جلوى تلويزيون ولى شديم.

-لولا من امروز ميرم ببينم بابام نقشه ى جديدى داره يا نه. همينجورى نميتونم بشينم و منتظر بمونم يه بلايى سر يكيمون مياد. فكر كنم شب برگردم. آخه بايد برم دنبال خونه هم بگردم. اونجا كه كاملا سوخته.

"امشب بيا به اين آدرس"

-هرى منم امشب ميرم پيش مايلى.

بازم بهش دروغ گفتم.
ولى فقط براى حفظ جونه خودشه

-باشه. پس بهت خوش بگذره.

بغلم كرد و بوس كوچولويى رو پيشونيم نشوند.

Destiny |Harry Styles|Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt