Chapter 10

294 35 4
                                    


Chapter 10

•••••••••••••••••••

يه ساعتى تو رستوران بوديم و ميگفتيم و ميخنديديم.

تو اين مدت من بيشتر با زين و ليام و لويى آشنا شدم.

لويى واقعا بامزه بود و با حرفاش همه رو ميخندوند.

كم كم قرار شد بريم و آستين به من گفت منو ميرسونه.

قبل از اينكه بتونم جوابشو بدم هرى با عصبانيت دستمو كشيد و گفت:

-با هركى اومده با همون برميگرده.

بعد با سرعت به طرف ماشين رفت.

در ماشينو برام باز كرد و با همون لحن عصبانى گفت:

-بشين

دستامو با شدت از دستش كشيدم بيرون.

-دفعه ى آخرت باشه به من دستور ميدى.

بعدم رفتم طرف پياده رو تا پياده برگردم.

هرى پشت سرم دوييد و داد زد:

-لولا... وايسا.. الان ديروقته... لج نكن..

به حرفاش گوش نميدادم و با قدماى بلند راه ميرفتم.

وقتى هرى رسيد بهم مچ دستمو محكم گرفت و منو كشوند سمت ماشين.

-دارى اذيتم ميكنى.

هرى تا صداى بغض دارمو شنيد دستمو ول كرد و ديد

جاى انگشتاش رو مچم مونده و داره كبود ميشه.

دستمو آورد بالا و آروم جاى كبودى هارو بوسيد.

نميدونستم چى بگم فقط نگاش ميكردم.

در ماشين رو باز كرد و آروم گفت:

-بشين...لطفا

نشستم و درو بستم.

هرى ماشينو روشن كرد و راه افتاد.

توى چراغ قرمز بچه اى با بستنى توى دستش از جلوى ماشين رد شد.

با نگاهم بچه رو دنبال كردم.

چقدر دلم بستنى ميخواد.

هرى آروم خنديد و گفت:

-بستنى دوست دارى؟

صدامو بچگونه كردم و گفتم:

-بلللله

دوباره خنديد و راه افتاد

وقتى به كوچه اى خونه ى من توش بود رسيد اونو رد كرد.

-اااا.. خونه امو رد كردى

يه لبخند كج زد و گفت:

-ميدونم

يه كم تو صندليم صاف نشستم.

من به هرى اعتماد دارم.

نه.

چجورى ميتونم اعتماد داشته باشم بعد از اون چيزايى كه راجبش خوندم؟

تا اومدم بپرسم كجا داريم ميريم ديدم جلوى يه بستنى فروشى پارك كرد.

از فكرايى كه راجبش كردم خجالت كشيدم.

-پياده شو ديگه.

با شنيدن صداى هرى پياده شدم و به طرف بستنى ها دوييدم.

هرى هم با خنده دنبالم اومد.

-از كدومش بخرم برات؟

-من خودم ميخرم مرسى.

الكى اخم كرد و گفت:

-من آوردمت پس من ميخرم.

زير لب باشه اى گفتم و داد زدم:

-شكلاااتى

خنديد و رفت تا بستنى بخره.

بعد از دو دقيقه با يه بستنى شكلاتى و يه بستنى قهوه برگشت.

بستنى رو ازش گرفتم و با ذوق شروع كردم به خوردن.

به صندلى هاى مغازه اشاره كرد و گفت:

-همينجا بشينيم؟

-نههه. بريم تو ماشين.

سوار ماشين شديم و هرى به ساعتش نگاهى كرد.

-بريم يه كم بگرديم؟

-كجا؟

-نميدونم هرجا.

دستامو بهم كوبيدم و گفت:

-بريييييم.

خنديد و راه افتاد.

فهميدم داره ميره سمت دريا.

ماشينو پارك كرد و دوتايى روى سنگ هاى ساحل نشستيم.

•••••••••••••••••••

Khooob chetor bud?

Emruz 2 ta chapter gozashtamaa😂

Man fek kardam baraye har chapter ye ahang bezaram.

Yani msln benevisam chapter 10
Bad esme ye ahango k be un chapter mikhore bezaram shoma berin goosh bedin.

Bezaram benazaretun?

Chapter 11 ---> +11 vote

Tu chaptere badi etefaqaye ziadi miofte ishalla 😂😎❤️

••••kimia••••

Destiny |Harry Styles|Où les histoires vivent. Découvrez maintenant