Chapter 9

284 38 5
                                    


Chapter 9

•••••••••••••••••••••••••••••

ساعت تقريبا پنج و نيم بود و من پاشدم تا آماده شم.

دوش گرفتم و رفتم تو اتاق.

شلوار بلند مشكى با يه بلوز آستين بلند گشاد مشكى پوشيدم.

هوا سرد نيست ولى يه كم باد مياد.

موهامو باز گذاشتم و يه كم آرايش كردم.

ساعت شيش و نيم شده بود.

جلوى تلويزيون ولو شدم تا يه كم فيلم ببينم.

نيم ساعتى كانالارو بالا پايين كردم ولى هيچى نداشت.

صداى گوشيم بلند شد.

"H من دم درم "

كيفمو برداشتم و از در رفتم بيرون.

هرى يه شلوار مشكى و تيشرت سفيد پوشيده بود كه همه

ى تتوهاى دستشو به نمايش گذاشته بود.

سرش پايين بود و داشت با گوشيش ور ميرفت.

-سلام

تا صدامو شنيد برگشت سمتم.

يه نگاهى بهم انداخت و گفت:

-سلام. بريم؟

-بريم.

توى راه دوتامون ساكت بوديم.

دستشو برد سمت ضبط و روشنش كرد.

همون موقع يه آهنگ راك پخش شد كه خواننده فقط داشت فرياد ميزد.

با چشماى گرد به هرى كه داشت حسابى با آهنگ حال ميكرد نگاه كردم.

دستمو بردم و آهنگ رو عوض كردم.

-اِ چرا عوض كردى؟

-تو واقعا از شنيدن اون فريادا لذت ميبردى؟

چيزى نگفت و با لبخند سرشو تكون داد.

چندتا آهنگ زدم جلو تا رسيد به يه آهنگ ملايم فرانسوى.

منو هرى دوتامون شروع كرديم به زمزمه كردن آهنگ.

هرى با تعجب برگشت سمتم و گفت:

-نميدونستم فرانسوى بلدى.

يه لبخند كج زدم و صدامو كلفت كردم:

-تو خيلى چيزا راجب من نميدونى

صدامو كه شنيد بلند زد زير خنده.

با تعجب به چال هاى روى لپش نگاه كردم و بدون اينكه

فكر كنم دارم چيكار ميكنم انگشتمو كردم توش.

هرى دستمو از لپش دراورد و عصبى گفت:

-ديگه اين كارو نكن.

تعجب كردم چرا تا الان دعوامون نشده
بود.

يه كم گذشت و هرى ماشينشو پارك كرد از ماشين پياده

شدم و ديدم آستين دم در رستوران داره با موبايل حرف ميزنه.

از پشت آروم دستمو گذاشتم رو چشمش و صداى كلفت گفتم:

-من كيم؟

آستين با خنده گوشيو قطع كرد و گفت:

-وايسا ببينم.

بعد انگشتشو فشار داد تو شكمم چون خيلى قلقلكى بودم

زدم زير خنده و دستمو برداشتم.

برگشت سمتم و بغلم كرد.

هرى كه داشت ميرفت تو رستوران از كنار ما رد شد و

به طرز وحشتناكى چشم غره رفت.

آستين سريع اداشو دراورد و دوتامون تركيديم از خنده

وقتى وارد رستوران شدم ديدم همه دور يه ميز نشسته بودن.

اگنس نايل ليام لويى زين هرى و رايان

من روى يه صندلى بين زين و آستين نشستم و هرى دقيقا رو به روم بود.

قرار شد همه پيتزا بگيريم و من پاشدم تا سفارش بدم.

پسرى كه پشت صندوق نشسته بود با نيش باز داشت

منو نگا ميكرد و اصلا حواسش به سفارشام نبود.

بشكن بلندى جلوش زدم و گفتم:

-حواست كجاست؟

يه كم خودشو جمع و جور كرد و پرسيد:

-دوست پسر دارى؟.

اخم كردم و گفتم:

-سفارشارو فهميدى يا دوباره بگم؟

همينجور كه دستش زير چونش بود و لبخند ميزد يهو

چشاش گرد شد و صاف وايساد.

انگار از چيزى كه پشت سرم بود ترسيده بود.

برگشتم و ديدم هرى پشتم با يه اخم غليظ وايساده.

با همون اخم به من گفت:

-تو برو بشين.

منم اخم كردم و گفتم:

-دستور نده. ميخوام سفارش بدم.

صداش رو برد بالا و گفت:

-لازم نكرده ميگم برو بشين.

با اخم رفتم سمت صندلى و نشستم.

همه ى بچه ها با تعجب به منو هرى نگاه ميكردن.

زين نگام كرد و پرسيد:

-چيشده؟

-چميدونم. اين دوسته شما ديوونس.

با اين حرفم همشون خنديدن و بعد از چند دقيقه هرى برگشت سمت ميز و نشست

••••••••••••••••••••

Mashalllaaa ye shabe vote am 9 ta shod 😂

+10 Vote = Chapter 10

Chetor booood?😍
Nazaratuno begin khoshal misham😎❤️💋

•Kimia•

Destiny |Harry Styles|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang