Chapter 20

279 29 5
                                    


Chapter 20

Christina Perri - Jar of hearts

•••••••••••••••••••••••

اون روزم تموم شد و من برگشتم خونه.

تمام وقت سعى ميكردم هرى رو در نظر نگيرم.

البته ديدم كه هرى دختراى ديگه محل نميذاشت و اين خوشحالم ميكرد.

سوار ماشينم شدم و برگشتم خونه.

•••

پنج روز از دعوا منو هرى گذشت و تو اين پنج روز هيچكدوم با هم ديگه كارى نداشتيم.

البته من خيلى وقت ها ديدم كه هرى منو نگاه ميكنه و تا من نگاش ميكنم روشو اونور ميكنه.

امروز مثل روزاى ديگه از دانشگاه اومدم و رفتم خونه.

داشتم تلويزيون ميديدم كه گوشيم زنگ خورد.

شماره ناشناس بود.

گوشيو برداشتم ولى حرف نزدم.

-الو لولا؟ من كايلم.

تا صداى كايل رو شنيدم گوشيو قطع كردم.

فقط نميدونم چرا صداش انقدر نگران بود.

چند باز ديگه زنگ زد ولى من قطع كردم تا اينكه اس ام اس داد.

اس ام اسشو باز كردم و خوندم.

"خودتو سريع برسون خونه ى هرى"

با عجله پاشدم و سوار ماشين شدم.

خدايا چيزيش نشده باشه.

از استرس همه ى بدنم ميلرزيد.

وقتى پيچيدم تو كوچه و خونه ى هرى رو ديدم چشمام سياهى رفت.

دستمو گرفتم به ديوارا و به سمت خونه رفتم .

يه عالمه آتش نشانى اونجا وايساده بودن.

همه بچه ها هم اونجا بودن.

رفتم جلو و دنبال هرى گشتم. ولى نبود.

پس اون كجاست؟

دستمو رو شونه ى نايل گذاشتم و بريده بريده گفتم:

-هرى... هرى كجاست؟

نايل با چشماى وحشت زده بهم نگاه كرد و خواست
حرف بزنه كه يكى از آتش نشانا داد زد:

-در خونه باز نميشه. نميتونيم بياريمش بيرون.

با شنيدن اين حرف پاهام سست شدن و افتادم زمين.

زين و نايل بلندم كردن و خواستن منو ببرن كه از
دستشون اومدم بيرون و رفتم سراغ اون آتش نشان.

جيغ ميزدم و گريه ميكردم.

تصور اينكه هرى توى آتيش بميره منم ميكشه.

Destiny |Harry Styles|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang