Chapter 14

280 29 6
                                    


Chapter 14

Meghan Trainor (ft- John Legend) - like I'm gonna lose you

•••••••••••••••••••

رفتم سمت كمدم و بزرگترين شلوارم كه براى خودم

خيلى بزرگ بود رو برداشتم و پرت كردم سمت هرى.

-اينو بپوش.

از رو تخت بلند شد و دستشو برد سمت حوله اش تا درش بياره.

دستمو گذاشتم رو چشممو جيغ زدم:

-اينجا نهههه. برو تو سالن.

هرى خنديد و از اتاق رفت بيرون

از فرصت استفاده كردم و سريع پيراهن تقريبا كوتاه خوابم رو پوشيدم.

بعد از كلى جر و بحث قرار شد من رو مبل بخوابم و هرى رو تخت.

هرى همينطور كه به سمت اتاقم ميرفت گفت:

-هنوزم اگه بخواى ميتونى رو تخت كنار من بخوابيا..

بهش چشم غره رفتم و رو مبل دراز كشيدم.

نصف شب از صداى بلند رعد و برق بلند شدم.

ياد شبى افتادم كه مامان بابام كشته شدن.

اون شبم طوفان بود.

دقيقا جلوى چشم من بهشون شليك شد و مردن.

من زير ميز نشسته بودم و دعا ميكردم كه منو نبينن."

تنها چيزى كه ميديدم دو تا مرد بودن كه حتى قيافه هاشون معلوم نبود.

يكيشون به اون يكى ميگفت : دنبال دخترشون بگرد.

اونم بايد تو خونه باشه. ولى منو پيدا نكردن و رفتن.

منو با جنازه ى مادر و پدرم كه تو خون شناور بودن تنها گذاشتن."

اشكام سرازير شدن.

زانو هامو بغل كردمو زدم زير گريه.

صداى هق هقم به قدرى بلند بود كه صداى پاهاى هرى

رو شنيدم كه دوان دوان از پله ها پايين ميومد.

وقتى رسيد بهم منو محكم تو بغلش گرفت و پرسيد:

-چى شده؟ از صداى رعد و برق ترسيدى؟ من پيشتم لولا نترس.

وقتى بغلم كرد گريه ام شدت گرفت.

-هر...هرى من... ميترسم....

منو به خودش فشار داد و دم گوشم گفت:

-هييييسس من اينجام.از چى ميترسى؟

بريده بريده گفتم:

-او...اونا منم ميكشن.

هرى جدى شد و ازم پرسيد:

-كيا؟ كيارو ميگى؟

سرمو تو گردن هرى فرو كردم و دستامو دورش محكم كردم.

Destiny |Harry Styles|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang