Chapter 7

288 34 5
                                    

Chapter 7

وقتى رسيديم من از ماشين پياده شدم و بدون اينكه

چيزى بگم به طرف خونه ام رفتم اما وقتى به در

رسيدم يادم افتاد كليدام تو كيفمه و كيفم تو خونه ى هرى.

تا برگشتم به طرف هرى ديدم اون پشتم وايساده بود و

حالا فقط دو سه اينچ باهام فاصله داره.

من تا دم چونش بودم و براى اينكه نگاش كنم سرمو بالا آوردم.

با چشماى سبزش داشت بهم نگاه ميكرد.

دستشو آورد جلو و ديدم كيفم تو دستشه.

آروم ازش گرفتم و برگشتم سمت در.

هول كرده بودم.

ولى سريع به خودم اومدم و درو باز كردم.

خواستم از هرى تشكر كنم ولى ديدم زودتر از من رفت تو.

ابروهامو انداختم بالا و نگاش كردم.

-بايد زخماتو پاك كنم.

با اينكه خيلى دوست داشتم قبول كنم ولى گفتم:

-مرسى خودم از عهده اش بر ميام.

آروم به طرفم اومد و انگشت شستشو رو لبم كشيد.

دقيقا همونجا كه زخم شده بود.

صورتم از درد جمع شد.

لبخند زد و گفت:

-فكر نكنم. دستشوييتون كجاس؟

با دستم دستشويى رو نشون دادم.

به طرفش رفت و بعد از دو قدم وايساد و گفت:

-بيا ديگه؟

آروم آروم رفتم تو دستشويى.

هرى بلندم كرد و نشوندم لبه ى سينك.

جعبه ى كمك هاى اوليه رو برداشت و يه كم بتادين زد به پنبه.

قبل از اينكه بذارتش گوشه ى لبم گفت:

-يه كم ميسوزه.

وقتى پنبه رو گذاشت رو لبم چشمامو رو هم فشار دادم.

بعد از ده دقيقه زخمامو پاك كرد و پنبه رو انداخت تو سطل.

منو از رو سينك بلند كرد و گذاشت رو زمين.

بدون اينكه چيزى بگه رفت در.

لولا برو ازش تشكر كن.
بدو.

صداى باز شدن درو شنيدم.

سريع از دستشويى اومدم بيرون و تا

رسيدم به در هرى درو بسته بود.

تا درو باز كردم هرى داشت سوار ماشينش ميشد.

-هرى.

بلند صداش كردم.

-بله؟

به طرفش رفتم و با انگشتام بازى كردم.

-راستش.. اممم.. مرسى..

لبخند زد.

-بخاطر كدوم كارم؟

آروم خنديدم و گفتم:

-همش...

-قابلى نداشت.

-راستى.. ماشينم تو پاركينگه خونته.

-آره. صبح برات ميارم.

-مرسى...

-زيادى دارى تشكر ميكنى.

دو تامون خنديديم

يه ذره نگاش كردم و منتظر بودم چيزى بگه.

اونم همينجورى بهم نگاه ميكرد.

موهامو زدم پشت گوشم و گفتم:

-فكر كنم ركورد زديم.

به خودش اومد و گفت:

-چرا؟

-الان حدود يه ساعته كه باهم دعوا نكرديم.

تا اينو گفتم بلند خنديد و گفت:

-منم به همين فكر ميكردم. فكر كنم اينجورى بهتر باشه نه؟

-آره.

با دستش موهاشو داد عقب و گفت:

-بهتره ديگه برم.

-باشه. شب بخير.

-شب بخير.

قبل از اينكه برم تو صدام كرد:

-لولا.

فكر كنم اولين بارى بود كه صدام ميكرد.

يه حس خيلى خوبى بهم دست داد.

برگشتم طرفش.

-مواظب خودت باش. چيزى شد بهم زنگ بزن.

قبل از اينكه بتونم جوابشو بدم رفت.

رفتم زير پتو و واسه صدمين بار دعا كردم كاش همچين ماموريتى نداشتم.

يعنى اون آدم واسه كى كار ميكرد؟

چرا هرى يهو مهربون شد؟

يعنى فردا دوباره باهام بد ميشه؟

چرا رفتار هرى نشون نميده كه آدم خطرناكيه؟

اه فردا كه شنبه اس و دانشگاه تعطيله.

نميدونم كى ولى خيلى سريع خوابم برد.


*************

Aqa man goftam +15 vote chaptere bado mizaram vali didam ziadi goftam 😂😂😂

Vali jedi chaptere 8 --> +8 vote

Khob chetor bud?😍

Nazaratuno bgin ❤️

•kimia•••

Destiny |Harry Styles|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora